در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

صبح فردا، همینکه خورشید بالا بیایید

برای دیدنت

نذر خواهم کرد.

...

باید نذر کنم

که این همه دیدار،

از خواب های شب

به بیداری های روز، سرایت کنند ...

 

 

 

 

  • نویسنده: راه نشین

روزها دارند همینطور پشت سر هم می روند، و من هنوز برای این ساعت هایی که یکی یکی سوخت میشوند، تصمیمی نگرفته ام! چرا؟ واقعا چرا هم از این وضعیت رنج میکشم و هم حوصله ریختن یک برنامه مشخص، که هر روز به انجام کارهای مهمی وادارم کند را ندارم؟! قرار است تا کی حالم از این روز های بی هدفِ باری به هرجهت به هم بخورد ولی برایش معنا و هدفی تعیین نکنم؟ قرار است تا کی تصمیم نگیرم که میخواهم با ادامه ی زندگی ام چه کنم؟! این حد از بی انگیزگی تا کی میخواهد از من یک آدم تنبلِ آتل و باطلِ منفعل بسازد؟

نمیدانم چقدرِ دیگر از خستگی، هنوز درونم هست که به دنبال نیروی محرکی که روحم را به حرکت در بیاورد نمیگردم! اما آرزو می کردم، ای کاش میشد تمام این کوفتگی ها را با یک لیوان چای گرم و چند ساعت خواب کوتاه ، همچو تنپوشی از روانم به در می آوردم و با حالی تازه و مست، می نشستم سر رویای زندگی کردن...

من از این حجمِ سنگین خستگی! خسته ام. و گویی هرگز عادت نمیکنم، این تکرارِ عذاب آور خواب های طولانیِ پاییزی را، که با روز های بی انگیزه و پُر از خالیِ من، دست به یکی کرده اند ...

.

.

برچسب: خیلی زود، پیله بی حوصلگی را پاره خواهم کرد. تازه خواهم شد. میدانم ... 

  • نویسنده: راه نشین

اینکه نمیخواهم بپذیرم، زندگی آنطور که همه سعی دارند پیش بینی اش کنند، قرار است اتفاق بیفتد دست خودم نیست! البته نپذیرفتنش که دست خودم است. اما باوری که پشتش نشسته، نه! یعنی باوری در من هست که اجازه نمیدهد فکر کنم زندگی با فرمول های معمول، قرار است همیشه یک جواب بدست بدهد. در واقع تفکریدر من هست که معتقد است تجربه ی آدم ها، به دلیل منحصر به فرد بودن آدم ها، غیرقابل انتقال به غیر است!

اینکه می نشینند با قطعیت میگویند اگر فلان کنی فلان میشود، اگر بهمان کنی، مثل بهمانی چنین میشوی، اگر چنین شوی، شبیه نمیدانم کی!، چنان میشوی و .... کلافه ام میکند. به نظرم این از بزرگترین خطای آدمهاست که نمیتوانند بفهمند تجربه ی هرکس منحصر به خودش است. نمیتوانند بفهمند که موقعیت و شخصیت آدمها متفاوت است و این باعث میشود تجربه ی متفاوتی از یک شرایط یکسان داشته باشند. اینکه تجربه برای هر شرایطی چه چیزی را ثابت کرده، همیشه هم درست نیست. و آدمها به کرات دوست دارند شما را، با تجربه های خودشان، با پیش بینی های دودوتا چهاراتایی، از تجربه کردن زندگی و از آینده بترسانند!

اگر حجت تجربه و ماهیت تجربه باشد، پر واضح است که در معادلات این زندگی در دنیا، خداوند جایی برای سرک کشیدن و نقشه چیدن و دستکاری کردن، برای کسی باز نکرده است. یعنی اجازه نمیدهد، حتی پیش بینی کنی که از آن فرد مثلا شوم، عاقبتی شر سر بزند در آینده. طوری که همیشه از نتایج و خاتمه امور و اتفاقات این دنیا شگفت زده میشوی... تجربه ثابت کرده، خیلی چیزها هست که برخلاف آنچه فکر میکنی و برنامه ریزی کرده ای رخ میدهد! تجربه ثابت کرده، آینده و اتفاق هایش، خیلی غیرقابل پیش بینی تر از آن است که تجربه ثابت کرده باشد ...

  • نویسنده: راه نشین

 

.

فیلم؛ فقط سی دقیقه بود. اما سنگین بودن معنا و محتوای آن، ساعت ها ذهنم را با موضوع درگیر کرد. داستان غمگین بود. تراژدیِ تلخ و حزن انگیزی. اما این روایت ، زیباترین و معناگرایانه ترین تراژدیِ عاشقانه ای است که تا بحال دیده ام. حامد پاسدار مدافع حرم بود، و سی دقیقه نمایش فیلم، روایت آخرین فرصت باهم بودن حامد و هنگامه. نگاه نگران و مضطرب هنگامه در تمام سکانس ها، ترجمه ی روشنی بود از تردید. و نگاه خسته و شرمسار حامد ترجمانی از دلواپسی او که باید همسر و فرزندِ چشم به جهان نگشوده را بگذارد و پر بکشد!

آن ساعات، آخرین ساعات همراهی بود و حامد این را می دانست. با این حال آنچه فضای تلخ فیلم را به حسی ناشناخته و حال و هوایی خاص بدل میکرد، عزم راسخ حامد بود برای رفتن ... بدون عذر تراشی ای. بدون بهانه ای. بدون تردیدی.

مرد مدافع حرمِ قصه ما، لحظات آخر از هنگامه قول می خواهد که بعد از او، سرباز تربیت کند!  حالا هنگامه ای که تردیدها را پس زده و حجت را برخودش تمام کرده، با نگاهی عزتمند و مصمم، دل مسافرش را به رفتن قرص میکند. و این یعنی؛ قصه ی حیات جهادگرانه ی حامد هرگز به همینجا ختم نمی شود و این داستان ادامه دارد ...

.

برچسب: هنگامه، فیلم برتر جشنواره مردمی عمار

  • نویسنده: راه نشین

همیشه؛ در پس هر شکست و بن بستی، ناگزیر از پناه آوردن به آینده بودم.

پناه به امید. پناه به صبر. پناه به انتظار.

آدمها همیشه، برای باقی زندگی، و انگیزه داشتن برای ادامه ی آن، ناچارِ تکیه به انتظار اند. انتظار آینده را کشیدن!  آینده ای که در موردش چیزی نمی دانند ...


.

برچسب: یامُجیر المستجیرین ویا امان الخائفین

  • نویسنده: راه نشین

قصه این است که عمدتا هیچوقت برخورد مناسبی با تردید هایم نداشته ام.

قصه این است که گاهی تشخیص به موقعی برای اینکه بفهمم برای موضوعات زندگی ام کی سخت بگیرم و کی نرمش نشان بدهم نداشته ام. نه اینکه قدرت تشخیص نداشته باشم، اما همیشه نمیشود به نتایجی که بر اساس ارزیابی های دو وجبی، یا به اصطلاح فقط  تا نوک بینی خود را دیدن، انجام میشود اعتماد کرد و آنها را مبنای تصمیمات مهم قرار داد.

قضیه این است که من خیلی عاجزم در این روزها ... و خیلی غمگین و پریشان، از تعارضاتی که نمیگذارند عقل و دلم، باهم بر سر یک تصمیم، متحد شوند ...

خدای بزرگم... بیا و به حرمت این ایام، به صدقه سر سالار بی سر ماه حرامت، به گریه هایی که پشت در خدمت به عزاداران اولاد فاطمه ات، سر دلم میماند و فروخورده میشود، به آبروی آبرو دارهای مجالس این روزها، خیر و مصلحت دنیایی و عقبایی را برای امورم رقم بزن. تیرگی های تکلیفم را روشن کن و حجتت را، آنگونه که درکش کنم، برای هر تصمیمی که درست تر است بر من تمام کن.

کمکم کن که به هر چه برای همه ی ما بهتر است، عقل و دلم، با قرصی و محکمی رضایت دهد...

من از پشیمان شدن هراس دارم

.

.

+ یا فارج الهم و یا کاشف الغم 

یا مادر سادات اغیثینی ...

  • نویسنده: راه نشین

اسماعیلت رو قربانی کن!

شاید همه چیز درست شد ...

  • نویسنده: راه نشین

جواَنا فرانسیس از بنیانگذاران Feminenza میباشد. وی متولد کاناداست، دوران جوانی خود را در لهستان سپری کرد، پس از فارغ التحصیلی در دانشگاه ورشو به مدت ۸ سال در حرفه روزنامه نگاری تآتر و رادیو فعالیت کرد در سال ۱۹۷۴ برای آزادی زنان به انگلستان سفر کرد در سال ۱۹۸۳ با ماریا نوبلبا (از مؤسسین Feminenza) آشنا شد  در سال ۲۰۰۰ به کانادا سفر کرد و با فعالیت ۱۵ ساله خود توانست بنیاد Feminenza  را تاسیس کند وی هم اکنون در آمریکا با همسرش دیوید زندگی میکند

متن نامه ی سرگشاده او به زنان مسلمان لبنانی بدین ترجمه است:

در میان تهاجمات اسرائیل در لبنان و جنگ ترور صهیونیست‌ها، اکنون مسائل جهانی به موضوع اصلی خانواده‌های آمریکایی بدل شده است.من کشتار مرگ و نابودی را که در لبنان اتفاق افتاده می بینم اما من چیز دیگری را هم می بینممن تو را میبینم… من نمی توانم کمکی بکنم اما می ببینم که تقریبا هر زنی بچه ای بغل کرده یا اطراف او بچه هایی هستند. می بینم هرچند آنها پوششی محجوبانه دارند لیکن هنوز زیباییشان می درخشد.

اما این فقط زیبایی بیرونی نیست ، که متوجه آن می شوم. من چیزی عجیب در درون خود احساس می کنم :غبطه می خورم…اما نمیتوانم چیزی بگویم ؛ فقط قدرت ، زیبایی، عفت  و بیش از همه رضایت و شادی تو را تحسین می کنم. آری ، عجیب است اما به ذهن من خطور می کند که تو هر چند تحت بمباران اما از ما ، خوشحالتری. چرا که تو هنوز زندگی طبیعی یک زن را داری . شیوه ای که زنان از ابتدا همواره چنین زندگی میکردند... در غرب هم  تا دهه ۱۹۶۰ اینچنین معمول بود، تا اینکه به وسیله دشمنی مشترک بمباران شدیم. از طریق وسوسه ها... ما با مهمات واقعی بمباران نشدیم ، بلکه با فساد اخلاقی و نیرنگ آلود و زیرکانه از طریق وسوسه بمباران شدیم. آنها به جای استفاده از بمب افکن ها و جنگنده های امریکایی ،ما را از هالیوود بمباران کردند.  آنها می خواهند بعد از آنکه از بمباران  زیرساخت های کشورهای شما فارغ شدند، شما را نیز اینگونه بمباران کنند.

نمی خواهم این برای تو هم اتفاق بیافتد. تو هم احساس خفّت خواهی کرد همانطور که ما می کنیم. تو می توانی از این بمبارانها دوری کنی ، اگر لطف کنی ، و به ما که از نفوذ شیطانی آنها تلفات جدی داده ایم، گوش کنی. برای اینکه هر چیزی که از هالیوود می بینی ، مشتی دروغ است ، تحریف است، دود و آینه ها[اصطلاح smoke and mirrors "دود و آینه ها" در زبان انگلیسی بنابر فرهنگ لغت های انگلیسی من جمله Random House Dictionary  نیرنگی ست ماهرانه که حقایق را تیره و تار ساخته و تحریف می کند مانند استفاده شعبده باز از حقه های شعبده بازی با استفاده از ابزاری چون آینه و دود ] .

آنها روابط نا مشروع را تحت عنوان سرگرمی بی ضرر جلوه می دهند ، برای اینکه هدف آنها انهدام اساس اخلاق جوامعی است که تشعشعات و امواج برنامه های سمّی شان را به آنان مخابره می کنند .ملتمسانه از تو می خواهم سم آنها را نخوری . وقتی که از آن خوردی، هیچ پاد زهری برای آن نیست !! ممکن است نسبتاً بهبود بیابی ، اما هرگز همچون قبل نخواهی شد...  بهتر است کاملاً از این سم دوری کنی ، تا اینکه به دنبال شفا از آسیبهای که بوجود می آورد باشی. آنها سعی دارند، با فیلم ها و نماهنگهای شهو ت انگیز ، به دروغ ما زنان امریکایی را شاد و راضی نشان دهند ، مفتخر به لباس پوشیدن چون هر  زه ها و قانع بودن به نداشتن خانواده ؛ و تو را اینچنین وسوسه می کنند .اکثر ما شاد نیستیم، به من اعتماد کن !

میلیون ها نفر از ما داروهای ضد افسردگی مصرف می کنیم ، از شغلهایمان متنفریم و شب ها به خاطر مردانی که می گفتند دوستمان دارند، ولی حریصانه از ما سوءاستفاده می کنند و میروند ، گریه می کنیم... آنها می خواهند خانواده های شما را از بین ببرند و شما را متقاعد کنند که فرزندان کمتری داشته باشید . آنها با جلوه دادن ازدواج به عنوان شکلی از بردگی ، مادری به عنوان نفرین ، و با جلوه دادن با حیا بودن و پاک ماندن به عنوان عقب افتادگی و اُمُلی چنین می کنند. آنها می خواهند خودت ، ارزش خودت را پایین آوری و ایمان و اعتقاداتت را از دست بدهی. آنها مانند شیطانی هستند که [آدم و حوا] را فریب دادند ، تو فریب نخور! برای خودت ارزش قائل باش: من تو را به عنوان گوهر گران قیمت، طلای ناب ، یا مروارید گرانبها  می بینم، (برگرفته از انجیل متی ۱۳ :۴۵).همه ی زنان مرواریدهای گرانبهایی هستند، اما برخی از ما در مورد ارزش پاکدامنیمان فریب خوردیم. عیسی گفت : “آنچه مقدس است ، به سگان مدهید و مرواریدهای خود را پیش خوک وحشی نیاندازید، مبادا آنها را پایمال کنند و برگشته ، شما را بدرند.” (متی فصل ۷ عبارت ۶ )مرواریدهای وجودیمان بسیار گرانبها هستند ، اما آنها می خواهند به ما بقبولانند که بی ارزش اند. ولی باورم کن! هیچ جایگزینی برای این نیست که بتوان در آیینه نگاه کرد و بازتاب پاکدامنی ، نجابت و عزت نفس خود را در آن دید... مُدهایی که از زیر دست خیّاطان غربی بیرون می آیند برای این طراحی می شوند که به تو بقبولاند که ارزشمندترین سرمایه تو ، جذابیت جسمی توست . اما لباسهای عفیف تو و حجاب تو درواقع پرجاذبه تر از هر مُد غربی است، برای اینکه آنها تو را به صورت اسرارآمیزی پوشانده اند و عزت نفس و اعتماد به نفس تو را جلوه می دهند...

جاذبه های جسمانی زن باید از چشمان بی لیاقت پوشانده شود، البته این باید هدیه ای باشد از طرف تو برای مردی که تو را آنقدر دوست دارد و برایت احترام قائل است ، که با تو ازدواج می کند. و از آنجا که مردان شما مرد اند و با غیرت و دلاور ، حق آنان نیز چیزی کمتر از بهترینی که تو عرضه کنی نیست.

مردان ما دیگر حتی پاکدامنی نمی خواهند، آنها دُرّ گرانبها را درک نمی کنند ؛ آنها سنگ مصنوعی پر زرق و برق را انتخاب می کنند تا آن را نیز [پس از سوءاستفاده] رها کنند! گوهربارترین سرمایه های تو زیبایی درونی ات ، نجابتت ، و آنچیزی ست که تو را  تو کرده است. اما متوجه شدم برخی زنان مسلمان از حدود تجاوز می کنند و حتی در حین حجابشان سعی دارند تا جایی که ممکن است مانند غربی ها شوند (قسمتی از موهایشان نشان داده می شود[آرایش داشته باشند و ...] ).

چرا تقلید کنید از زنانی که به خاطر عفت و پاکدامنی ازدست رفته شان پشیمان اند یا به زودی پشیمان خواهند شد؟ هیچ جبرانی برای آن  از دست رفته نیست. شما الماس های بی عیب هستید. نگذارید آنها شما را بفریبند و تبدیل به سنگ بدلی شوید . زیرا که هر آنچه شما در مجلات مد و تلویزیون های غرب می بینید، دروغ است . این دام شیطان است . طلا نمای ابلهان است.

می خواهم تو را به اعماق قلبم راه دهم و سرّی را با تو در میان گذارم ؛ احیاناً اگر کنجکاوی : ارتباط نامشروع قبل از ازدواج چندان هم جالب نیست. ما بدن هایمان را به مردانی دادیم که عاشقشان بودیم ، فکر می کردیم این راهی است تا آنها نیز عاشقمان شوند و با ما ازدواج کنند، همانطوریکه همیشه در تلویزیون دیده بودیم . اما بدون امنیت ازدواج و علم قطعی به اینکه او همیشه با ما خواهد بود ، حتی لذت بخش هم نیست!!چنین است مسخرگی و وارونگی آن ، فقط یک هدر رفتن است . تو می مانی و اشکهایت...

به عنوان یک زن که با زن دیگر صحبت می کند ، باور دارم که تو  این را فهمیدی برای اینکه فقط یک زن میتواند حقیقتا بفهمد در قلب زن دیگر چیست. حقیقتاً ما همه شبیه یکدیگریم علی رغم نژاد ، دین و ملیتمان ، قلب یک زن همه جا یک شکل است . ما عشق می ورزیم ، این کاری است که به بهترین وجه انجام می دهیم . ما خانواده هایمان را پرورش می دهیم، و به مردی که دوستش داریم، آرامش و قدرت می دهیم. اما ما زنان آمریکایی فریب خورده ایم در این باور که ما سعادتمند ترین هستیم چون شغل داریم، خانه هایی شخصی داریم که میتوانیم در آن تنها زندگی کنیم، و آزادی، که عشق خود را نثار هر کس که می خواهیم کنیم . این آزادی نیست. و آن عشق نیست.فقط در پناهگاه امن ازدواج است که جسم و قلب یک زن می تواند ، برای عشق ورزیدن احساس امنیت کند. به چیزی کمتر از این، تن نده..  ارزش ندارد. تو حتی آن را دوست نخواهی داشت و پس از آن، حتی خودت را هم کمتر دوست خواهی داشت، سپس او نیز تو را ترک خواهد کرد.خویشتن داریگناه هرگز فایده ای ندارد ، همیشه تو را فریب می دهد . هرچند شرافت و کرامتم را باز پس گرفته ام ، اما هنوز هیچ چیزی جای اینکه شرافتم را از اول نمی دادم ، نمی گیرد.ما زنان غربی شستشوی مغزی داده شده ایم که باور کنیم شما زنان مسلمان، مورد ظلم واقع شدید. اما حقیقتاً ماییم که مورد ظلم واقع شده ایم ، برده ی مدهایی هستیم که پستمان می کند ، نسبت به وزن و انداممان عُقده ای شده ایم، و گدای محبت مردانی هستیم که نمی خواهند رشد فکری یابند [مسئولیت پذیر باشند]… در اعماق وجودمان می دانیم که سرمان کلاه رفته است. ما مخفیانه تو را تحسین می کنیم و به تو رشک می ورزیم ، باوجود اینکه برخی از ما آن را اقرار نمی کنیم .خواهش می کنم به دیده تحقیر به ما نگاه نکنید یا فکر نکنید ما این چیزها را اینگونه که هست، دوست داریم .این تقصیر ما نیست. اکثر ما پدرانی نداشتیم تا وقتی نوجوان بودیم، از ما حمایت کنند چون خانواده های ما متلاشی شده اند. تو می دانی چه کسی پشت این نقشه است! خواهران من، گول نخورید . نگذارید شما را هم بگیرند. پاک و با نجابت بمانید. ما زنان مسیحی، حقیقتاً نیاز داریم ببینیم زندگی زنان چگونه باید باشد. به تو نیاز داریم تا برای ما الگویی باشی، برای اینکه ما گمشده ایم. پاکی ات را نگه دار. به خاطر داشته باش، خمیردندان بیرون آمده را نمی شود دوباره داخل برگرداند [آب ریخته  شده را نمی توان جمع کرد]. پس با دقت از خمیرت محافظت کن! امیدوارم این نصیحت را با همان روحیه ای که نیت شده بود دریافت کنی: روحیه دوستی ، احترام و تحسین.

با محبت از طرف خواهر مسیحیت :جواَنا فرانسیس Joanna Francis

نویسنده و روزنامه نگار – ایالات متحده امریکا

.
پانویس:
غرض از انتشارش اینکه باید اینجا می داشتم اش :)
  • نویسنده: راه نشین

من اشتباه میکنم؟ اشتباه میکنم که فکر میکنم قدرت انتزاع آدم ها، آنقدر قوی هست که بتوانند خود را در آینده، در اتفاقات و بحران ها و در روزهای سخت تصور کنند، بعد ببینند زندگی در آن سختی چگونه است.
ببینند تلاششان در هر روزگار دشواری چگونه خواهد بود.
ببینند بر هر غم و اندوهی چگونه صبر باید کرد... پس از آن چگونه به زندگی ادامه باید داد!
وقتی حتی قبل از انتخاب و ازدواج، در خودم توانایی فراقی که بیَرزد را به قدرت می یابم، برای خیلی ها عجیب است و میخندند... هم جنس های متاهل میخواهند ثابت کنند تا ازدواج نکرده ای نمیتوانی درک کنی که فراق بعد از عشق یعنی چه! میخواهند ثابت کنند مثل خودشان توانایی اش را نخواهم نداشت... اما پس قدرت انتزاع چه میشود؟  حساب و کتاب آدمها با خودشان؟  که در افکارشان خود را برای آینده آماده میکنند؟  واقعا نمیشود مجرد بود و به این آمادگی برای پذیرش یک حیات جاودانه، به یک رویای عمیق فکر کرد؟ نمیشود در خود توان قبول یک اتفاق به ظاهر ناخوشایند و به باطن خوشگوار را ایجاد کرد؟
نمیدانم. شاید هم از دور سراب میبینم ...
شاید به وقت عمل تقدیر آنچه نمیدانم بر سرم خواهد آورد...
+ حساب آنها که شهادت خواستن را در منظومه ی عاشقی، برای عشقشان، برای همسفر آرزو هایشان، برای دوست داشتنی ترین آدم زندگی دنیایی شان، برای پاره ی وجودشان نمی توانند بفهمند، جدا !
.
.
پ.ن:
مدتهاست در آرزوهایی عجیب سیر میکنم!
توصیفش بماند برای بعد ...

* فعلا نماهنگ ارغوان را ببینید. فوق العاده است به نظرم

  • نویسنده: راه نشین

علیرغم مشکلات تجرد و نگرانی های اطرافیان، در حقیقت هیجانی که ازدواج نکردن و یا بهتر بگویم، مجرد بودن دارد این است که نمیدانی در آینده قرار است چه اتفاقی بیفتد، و همین که نمیدانی آن کسی که منتظرش هستی که پا به زندگیت بگذارد بالاخره کیست، خودش کلی هیجان دارد!  :)  و البته ترس هم ... 

.

.

پینوشت:

کاش میشد یک صبح

کسی زنگ خانه هامان را بزند ،بگوید:

با دست پر آمده ام

با لبخند

با قلبی آکنده از عشق های واقعی

از آن سوی دوست داشتن ها ...

آمده ام بمانم

و هرگز نروم ...

سید علی صالحی

  • نویسنده: راه نشین