در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

مگر غیر از این است که برای هر آنکه دوستش داری، میخندی. و برای آنکه عاشقش شده ای گریه می کنی؟

اعتراف عجیبی ست اما، بی تردید سنگ محک عشق اشک است... و تو ناگهان شبی، به بهانه ی کوچکی هم که شده، برای کسی گریه خواهی کرد، که از او حالی به مثل ع ش ق، در رگ هایت جاری شده باشد...

  • نویسنده: راه نشین

برای آمدنت، کسی پشتِ در این دل، سر بریده است قربانی خویش را...

بیا و بمان!

بیا طوری بمان، که جاودانه شویم!

تو راهِ برای هم جاودانه شدن را بلدی؟

  • نویسنده: راه نشین

صندلی را میکشم جلوتر. میخوام روی چهره اش تمرکز کنم. روی تک تک حالت هایی که در واکنش به حرف های من روی صورتش مینشیند. انقباض و انبساط ماهیچه های صورتش! برایم مهم است خوب حرف هایم را بشنود و خوب بازخورد هایش را ببینم! حرف هایم خیلی مهم است! واکنش های او مهمتر

اصلن آدم ها را باید بیشتر از نشانه های غیرکلامیشان شناخت، تا حرف های آموخته شده ی  کلیشه ای ...

 

  • نویسنده: راه نشین