بانو، نگاه خسته ما را مجاب کن ...
قصه این است که عمدتا هیچوقت برخورد مناسبی با تردید هایم نداشته ام.
قصه این است که گاهی تشخیص به موقعی برای اینکه بفهمم برای موضوعات زندگی ام کی سخت بگیرم و کی نرمش نشان بدهم نداشته ام. نه اینکه قدرت تشخیص نداشته باشم، اما همیشه نمیشود به نتایجی که بر اساس ارزیابی های دو وجبی، یا به اصطلاح فقط تا نوک بینی خود را دیدن، انجام میشود اعتماد کرد و آنها را مبنای تصمیمات مهم قرار داد.
قضیه این است که من خیلی عاجزم در این روزها ... و خیلی غمگین و پریشان، از تعارضاتی که نمیگذارند عقل و دلم، باهم بر سر یک تصمیم، متحد شوند ...
خدای بزرگم... بیا و به حرمت این ایام، به صدقه سر سالار بی سر ماه حرامت، به گریه هایی که پشت در خدمت به عزاداران اولاد فاطمه ات، سر دلم میماند و فروخورده میشود، به آبروی آبرو دارهای مجالس این روزها، خیر و مصلحت دنیایی و عقبایی را برای امورم رقم بزن. تیرگی های تکلیفم را روشن کن و حجتت را، آنگونه که درکش کنم، برای هر تصمیمی که درست تر است بر من تمام کن.
کمکم کن که به هر چه برای همه ی ما بهتر است، عقل و دلم، با قرصی و محکمی رضایت دهد...
من از پشیمان شدن هراس دارم
.
.
+ یا فارج الهم و یا کاشف الغم
یا مادر سادات اغیثینی ...
- ۹۵/۰۷/۱۹
دل عاشق و عقل درمانده را
فاضل نظری