در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

چراغ ها خاموش است و چشمها پشت چادرها، در خلوت پنهان خویش، می گریند...

نوحه خوان در اوج سوز و گداز نوحه اش می گوید:

کسی در سن هجده سالگی پهلو نمی گیرد

کسی در خانه اش از مَحرم خود رو نمی گیرد

.

و من به این فکر می کنم، که چقدر باشکوه است، آن دم که زنی، از شوهرش رو بر می گرداند،آنگاه که می داند، کبودی صورتش، جراحتی بر قلب و دردی بر غیرتِ مرد صبورش است....

پ.ن

عاجزیم از درکتان بانو ...  +

  • نویسنده: راه نشین