در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

خدای من، خیلی وقت بود که اینجا برایت ننوشته بودم! یکهو دلم خواست اینها را اینجا بنویسم و تو بیایی بخوانی و اگر خواستی، به طریقی برایم جوابی بفرستی...

خدای قشنگم خودت میدانی که چقدر یقین دارم به حکیم بودنت و اینکه بارها و بارها در زندگی ۲۶ ساله ام، بهم ثابث کرده ای که پشت هر مسئله ای که دلیلش را نمیدانم، آنچنان حکمت بزرگ و عجیبی گذاشته ای که قلبم لبریز شود از تحیّر!  

بارها و بارها در گلوگاه های حساس زندگی ام دست پر لطف و نجات دهنده ات را حس کرده ام که مهربانانه به سَمتِ بهتر، هولم داده ای... و این تجربه ها جایی برای شک و تردید در فکر به سرنوشتِ باقی امور پیش رویم، برایم باقی نگذاشته!  میخواستم پرونده ی غصه خوردن برای نزدیک شدن به چهارسالگی دوران عقدمان، مشکل مسکن ، اوضاع عجیب بازار و به بن بست خوردن های مکررمان را برای همیشه ببندم و پرونده را مثل همیشه با خیال اسوده بسپارم به تو که وکیل پایه یک این دنیایی، و آنگاه دیگر بدون هیچ گله و شکایتی ، با لبخند و دلِ خوش منتظر بمانم که تو مثل همیشه، در تاپ ترین موقعیت و زمانی که مصلحت میدانی، گره را از کارمان باز کنی...

میخواستم بگویم که میدانم این خواست توست و میدانم که خودت شرایط تحملش را به بهترین شکل در من و همسرم و اطرافیانمان، قرار داده ای که این را برایمان خواسته ای... خواستم بگویم خوب میفهمم که بجای گله از این دوران عقد طولانی، باید ثانیه به ثانیه شکرگزار باشم از صبر، عشق و مودتی که بین ما قرار داده ای که باعث شده این سالها، برایمان سخت، تکراری و طاقت فرسا نشود!

پس هزاران بار شاکرم از نعمت های فوق العاده ات و مث همیشه رتق و فتق امورم را به دستت میسپارم و راضیم به آنچه که تو برایمان می پسندی... و بی نهایت به تو اعتماد دارم که همواره برایم بهترین چیزها را پسندیدی.

میخواستم بگویم خیلی خیلی دوستت دارم  خدای زیبای من و از اینکه حضور و لبخندت را در زندگی ام حس میکنم، شادم و شاکرم... +

 

راستی ممنون بخاطر آیه ای که به آن دلم را گرم کردی...

* تَبَارَکَ الَّذِى إِن شَآءَ جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِّن ذَلِکَ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ وَیَجْعَل لَّکَ قُصُوراً / مبارک است خدایى که اگر اراده کند، بهتر از آنچه آنها توقّع دارند، براى تو قرار میدهد، باغ‏هایى که از زیر درختان آن نهرها جریان دارد و قصرهایى را براى تو قرار مى‏ دهد...* ( آیه ۱۰ سوره فرقان)

  • نویسنده: راه نشین

نوشته بود:  زنی که کنارت زندگی میکند، حالش خوب است؟  اگر آره، روزت مبارک!

خواستم از همین تریبون به فرد شماره یک زندگی ام، اعلام کنم که من حالم کنارت خیلی خوب است. و این حال خوب، ثمره ی مردانگی و بزرگ‌مردیِ توست..

به خودم که نگاه میکنم فکر میکنم که شاید من، آن دخترِ خوب و بی نقصی که لیاقت داشتن یک شوهر همراه و حامی و بی همتایی مثل تو را داشته باشد، نبوده و نیستم امّا، من برای بدست آوردنت خیلی دعا کردم... در روزگار تجرد، سالها با پروردگار نذر و نیاز کردم تا اگر صد نفر پسرخوب در روزگار من هست، یکی اش نصیب من باشد. که در نهایت پروردگار مهربانم صدایم را شنید و نه به خاطر لیاقتم که بخاطرِ فضل و بخشش بی کرانش، اجابت شدم... و حالا سرم را بالا میگیرم و با افتخار این موهبت وجودت که از جانب خدای خوبم به من هدیه شده را، به خودم تبریک میگویم!  تو برای تمام زن هایِ درکنارت، بهترین مردی... سایه ی مردانه ات بر سرمان مستدام باشد.

روزت مبارک مرد با وجودِ من❤

 

پینوشت:

به افتخار پدرم که تا امروز مردانه پای تک تک ما و این زندگی ایستاد، هرگز تند و تلخ نشد ، هرگز صدایش روی مادرم‌ بلند نشد و هرگز ذره ای احترام مادرم از جانبش، در خانه کَم نشد، هیچوقت از ناسازگاری های زنانه ی مادرم خسته نشد، همیشه هوای کم و زیاد مادرم را داشت تا اینکه قهرمان زندگی ام شد...

  • نویسنده: راه نشین

داستان آن پیرمرد فقیری که در حین راز و نیاز با خدا، گره دستمالش باز میشود و  گندم هایش پخش میشود بر زمین را + از دکتر انوشه در برنامه ی دورهمی که شنیدم، مثل همیشه که سرم درد میکند برای خواندن اشعار پروین اعتصامی پریدم و سرچش کردم و ده باااار خواندم!  و بعد ذخیره کردم در یادداشت هایم که در دسترس، داشته باشمش.

و الحق و الانصاف که پروین چقدر موحد بوده و چقددددر ایمان به خداوند در سلول سلول وجودش جریان داشته که به چنین حد کمالی توانسته با هنرش، توحید و ایمان به عظمت خدا را برای خوانندگانش به یادگار بگذارد... قبلا هم بارها اشعار توحیدی اش را پیدا کرده و خوانده بودم و همیشه هر کدام عمیقا بر جانم نشسته و روحم را جلا داده است... ابیات شیرینی که از هزاران کلاس درس و کلاس دینی برایم موثر تر بوده و باور توحیدی ام را محکم تر کرده!

خدای پروین، خدای بی نهایت حکیم و با عظمتی ست که پروین با هنر زیبایش آنرا به خوبی به ادراک این دنیایی ما میرساند.

پروین عزیزم؛ ممنون از حیات ارزشمندت که ثمری برای معرفت خلق خدا داشته... برای روح موحد و تسلیم ات، دریای رحمت پروردگارِ باشکوهی که همیشه به قدرتش باور داشتی و آنرا برای آیندگانت به ارث گذاشتی، آرزو میکنم.

خواهشا برای شادی روح اش فاتحه ای قرائت کنید.

 

پ.ن:

هر گاه که تسلیمم در کارگه تقدیر

آزاد تر از آهو، بی باک ترم از شیر

هرگاه که میکوشم در کار کنم تدبیر

رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر...   مولانا

 

 

  • نویسنده: راه نشین

گاهی به این فکر میکنم که اگر زمان به عقب بر میگشت، "تو" تنها تصمیم زندگی ام بودی که مصمم تر از قبل، دوباره انتخابش میکردم...

گاهی دلم میخواهد زمان به عقب بر میگشت، به سالهای دانشجویمان در آن دانشگاه مشترک، در حالی که میدانستم تو عشق و همدم و همراه و شریک آینده ی زندگیم هستی، و در آن روزها بجای آنهمه دغدغه های فرعی، چشمانم همه جای دانشگاه به دنبال تو میگشت، هر جا از کنارت رد میشدم، یک دل سیر نگاهت میکردم و با به تصویر کشیدن آینده ی داشتنت در ذهنم، تبدیل به خووووشحال ترین دختر دانشگاه میشدم! :)

  • نویسنده: راه نشین

*یادمون باشه بعد از هر دعای اجابت نشده ای بگیم:

 

عَسَىٰ رَبُّنَا أَن یُبْدِلَنَا خَیْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا رَاغِبُونَ

ﺍﻣﻴﺪ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی ﻣﺎ ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﻛﻨﺪ.
همانا ﻣﺎ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ مشتاق و ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭﻳﻢ...
قلم/٣٢

 

برچسب: خدایا تو بسازی، قشنگ تره...

  • نویسنده: راه نشین

میدانستی که تو صاحب زیباترین قلب دنیایی؟

مردی با چنین قلبی تابحال ندیده ام... شاید کسی به اندازه ی من نداند! حتی مادرت. چون منم که با تو زندگی میکنم و منم که از لابلای ریزه کاری های روزمره، شاهد اعجاز پرمهر و پر شکوه قلبت هستم... هرجا که از خودم خجالت میکشم وقتی نگاه دلسوزانه و انسان دوستانه ی تو را با نگاهِ بی تفاوت و سرد خودم مقایسه میکنم!

لطفا این قلب مهربانت را به تمام بچه هایمان، ارث برسان...

 

  • نویسنده: راه نشین

خود همسر و دنیای زیبای با او یک طرف، شادمانه های در کنار خانواده اش بودن هم یک طرف!
اینکه موقع آمدنت تنگ در آغوشت بگیرند، برایت ابراز دلتنگی کنند، و تمام مدتی که کنارشان هستی، برابر یا حتی بیش از فرزندشان به تو محبت کنند! اینکه هرگز سخن درشتی بر زبانشان نیاورند، حواسشان به کلام و رفتارشان باشد که ناخواسته ناراحتت نکنند و جز محبت و احترام و ابراز صمیمیت، از کردارشان نبارد. اینکه مادربزرگ جانِ سن و سال دار خانواده هر بار که به خانه شان می روی به ذوق و شوق دیدنت بوسه های مهربانش را بر سر و صورتت بنشاند، از دیر آمدنت گله کند و یواشکی در گوشَت بگوید: "من تو را از نوه های خودم هم بیشتر دوست دارم" ... اینکه پدربزرگ جانِ شوخ طبعِ شیرین خانواده، هنگام ورودت محکم بغلت کند و شوق از چشمانش سرریز شود، اینکه بگوید " بابا پس کجایی دلمان برایت خیلی تنگ شده بود" اینکه هفته ای دوبار به شوهرت بگویند "نیلوفر را بیاور خانه ما، دلمان برایش یه ذره شده"
اینکه شب، وقتی به خانه تان برگشتی، همسرت با چشمانی قدردان و مهربان بگوید" ممنونم که آمدی و صرف نظر از من، خانواده ام را خوشحال کردی" اینکه فردایش به شوهرم زنگ بزنند و از من کلی تعریف کنند و به پسرشان بگویند "هوای این دختر را داشته باش"  اینکه بگویند "وقتی رفت دلمان گرفت، انگار که دخترمان رفته باشد."، این قدرررر مزه دارد، این قدرررر دلچسب است، و این قدرررر جسم و جان آدم با آن احساس شکرگزاری میکند که نگو!

 

خدای خوبم؛

با نعمت هایی که دادی، شادم و شاکرم...  :)

  • نویسنده: راه نشین

تو تنها کسی هستی که دیدم بدی هایِ دنیا، ازش آدم‌ِ بدی نساخت!

به این اندازه خوب بودنت افتخار میکنم...  +

+خدا کنارمونه

  • نویسنده: راه نشین

اگه این دوماهی که گذشت، آخرین محرم و صفر این دنیای من بود؛

بزرگی کن و،

کمِ ما رو قبول کن...

برچسب: ولاجعله الله آخِرَ العهدِ منی لزیارتکم...

  • نویسنده: راه نشین

میدونی دلم میخواد سالها بعد.. سالیانِ سال بعد، وقتی عمر باهم بودنمون تو این دنیا تموم شد و دفتر خاطراتمون بسته شد، بچه هامون چه خاطره ای از رابطه ی ما واسه بچه هاشون تعریف کنن؟

- پدر و مادرم هرشب قبل خواب، دست همدیگه رو می بوسیدن... عین یه واجب شرعی!

 

پ.ن:  یه تصویر کوتاه و گویا، از یک عمر عشق و قدرشناسی و احترام

  • نویسنده: راه نشین