در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

۱ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

دارم می میرم از این حجم از خستگی. از یکنواختی. از تکرار روزهای بیهوده. از بی انگیزگی وحشتناکی که باعث میشود دست و دلم به هیچ کاری نرود! از خواب های بالای ده ساعت در شبانه روزی که در خانه هستم... از بیشتر روزهایی که درخانه هستم! از کتاب هایی که نیمه نیمه میخوانم و ول میکنم و حوصله ی تا آخر خواندنشان را ندارم. از موزیک، فیلم، تلوزیون، کار آشپزخانه، خندوانه و... از لم دادن روی تخت و پرسه زدن های از سر بیکاری در مجازستان. از بی ثمری، بی دغدغه گی، بی ذوقی، بی برنامگی!

یک دی ماه نفرین شده ی سرد هم اضافه شده به تمام اینها، تا همان یکی دو روز کلاس و جلسه و برو بیا را هم تا پایان امتحانات محصل ها، در روزهایم نداشته باشم...

دنیای عجییب متفاوت و ترسناکی را دارم سپری میکنم. خدا کند زودتر تمام شود این کابوس روزمرگی... دارم می میرم!

  • نویسنده: راه نشین