در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

هنگامه

دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۲۷ ق.ظ

 

.

فیلم؛ فقط سی دقیقه بود. اما سنگین بودن معنا و محتوای آن، ساعت ها ذهنم را با موضوع درگیر کرد. داستان غمگین بود. تراژدیِ تلخ و حزن انگیزی. اما این روایت ، زیباترین و معناگرایانه ترین تراژدیِ عاشقانه ای است که تا بحال دیده ام. حامد پاسدار مدافع حرم بود، و سی دقیقه نمایش فیلم، روایت آخرین فرصت باهم بودن حامد و هنگامه. نگاه نگران و مضطرب هنگامه در تمام سکانس ها، ترجمه ی روشنی بود از تردید. و نگاه خسته و شرمسار حامد ترجمانی از دلواپسی او که باید همسر و فرزندِ چشم به جهان نگشوده را بگذارد و پر بکشد!

آن ساعات، آخرین ساعات همراهی بود و حامد این را می دانست. با این حال آنچه فضای تلخ فیلم را به حسی ناشناخته و حال و هوایی خاص بدل میکرد، عزم راسخ حامد بود برای رفتن ... بدون عذر تراشی ای. بدون بهانه ای. بدون تردیدی.

مرد مدافع حرمِ قصه ما، لحظات آخر از هنگامه قول می خواهد که بعد از او، سرباز تربیت کند!  حالا هنگامه ای که تردیدها را پس زده و حجت را برخودش تمام کرده، با نگاهی عزتمند و مصمم، دل مسافرش را به رفتن قرص میکند. و این یعنی؛ قصه ی حیات جهادگرانه ی حامد هرگز به همینجا ختم نمی شود و این داستان ادامه دارد ...

.

برچسب: هنگامه، فیلم برتر جشنواره مردمی عمار

  • نویسنده: راه نشین

نظرات (۱)

مو به تن آدم سیخ میشه😢
پاسخ:
چرا؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">