- ۳ نظر
- ۱۹ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۴۱
دختر داشتن به نظر من خیلی سخت است. چون دنیای دخترها پر است از گزاره های مختلفی که باید حواسم به تک تکشان باشد. روحیه شان آنقدر بلوری و حساس است که باید مراقب حرفها و رفتار و نحوه ی توجهم که چطور مینشیند بر صفحه ی کریستالی احساسشان باشم. آنقدر در چشمانشان برق خواستنِ محبت و شور و مهربانی هست که همیشه باید نگران کم و کیف عرضه گری های خودم باشم.
"واقعا" دختر داشتن سخت است و ما که دختر بوده ایم میدانیم چرا... با دخترها "واقعا" در تعامل ها عشق است که باید تزریق کنی و مهر است که باید از چشمانت برداشت کنند. برای نفوذ در دلشان "واقعا" هیچ راه دیگری جز برقراری یک رابطه ی دوستانه ی پر از توجه، وجود ندارد. (این "واقعا" های مکرر را از این جهت تکرار میکنم که به میزان واقعی بودن استنباط هایم تاکید لازم را کرده باشم!)
امروز که بین دخترهای کلاس هفتمی گروهم (گروه فرهنگی در موسسه فرهنگیمان) داشتم حرفهایشان را گوش میدادم، و صدای لطیفشان و ذوق کردن های قشنگ و ریز ریز خندیدن های دوست داشتنی شان را دریافت میکردم، دلم گفت؛ دختر داشتن چه شیرین و در عین حال چه سخت است. چقدر برای خوش بر و بار شدن این نهال های ناز تازه جوانه زده باید کار بلد و هنرمند بود. "واقعا" رحمت بودن دختر از همین خنده های قشنگ، از همین دنیای لطیف خوش رنگ و لعاب دخترانه مشخص است کاملا.
دلم گفت دعا کنم خدا به منِ مربی شان، محبوبیت بدهد تا در دلهایشان نفوذ کنم که حرفم را بخوانند. خوبی هایم را الگو کنند. دلم گفت دعا کنم خدا خوبها و درست ها را به دلم نازل کند تا خوبی ها را یادشان بدهم. تا تمرکزم به قوی و زیبا بار آوردنشان باشد. منِ مربیِ تازه کارشان.
برچسب: "گل" شبدر ، چه کم از ، لاله ی قرمز دارد...
جملگی، در حکم سه پروانه ایم
در جهان عاشقان افسانه ایم
اولی ؛ خود را به شمع نزدیک کرد
گفت: آری... یافتم معنای عشق!
دومی نزدیک شعله بال زد،
گفت: هان! من سوختم از سوز عشق
سومی خود داخل آتش فکند
آری آری ! این بُوَد معنای عشق ...
*عطار نیشابوری
برچسب: مدافعان حرم
گفتم بیاییم بعد از سفرم از کربلا بنویسم. از حالم. از آن چیزهایی که فهمیده ام. دیدم باید بنویسم عشق فلان. عشق اینطور .. عشق آنطور
ولی واقعا کدام یک از این حرفهایم فقط حرف نیست؟ نکند ما عادت کرده باشیم که عاشق ح س ی ن باشیم؟ نکند غمدار مصیبت ح س ی ن بودن جزیی از وظیفه مان شده باشد؟ من رفتم و کربلا را دیدم... و تمام روز ها،در تمام نقطه های آن سعی کردم همه چیز را فرای ظاهر الان شهر کربلا ببینم. سعی کردم تل زینبیه در چشمم شبیه به همان تپه ی بلند مشرف به نینوا تصور کنم. و خیمه گاه را شبیه همان خیمه های از پوستِ آتش گرفته. و نهر علقمه را همان جویبار محاصر شده در دست دشمن. و سرزمین را همان بیابان تفدیده ی داغ، پر از خاشاک و خار مغیلان. و گودال قتلگاه را ...
باید تلاش میکردم تمام روضه های لهوف را برای خودم مجسم کنم. آنهم بدون گروه و راهبری که برای آمادگی قلبم ایجاد زمینه کند که درکم برسد به معرفتی بالاتر. یقین دارم که مرور حادثه ی سال 61 هجری، گریز روضه ها، مقتل خوانی ها، در کربلا بیش از هر جای دیگری میچسبد و دل را پاره پاره میکند. اما افسوس... من تنها خودم بودم و خودم.. که دلی برای چشمی روضه میخواند و در بین الحرمین پرسه میزد...
قبل از اینکه بیاییم گمانم این بود، کربلا را که دیدم تمام است... نقطه ی پایان کامیابی ست. اما.. با دیدن کربلا کجا دلی کامیاب میشود؟ که عطش بیشتر ...شوق بیشتر..
بعد ازکربلا فهمیدم اصلن مقصود من کربلا نبود. مقصود من چیز دیگری ست . جایی دیگر... مقصود من وصل است. قرب است. جایی که از اتصالم به رحمت الهی، به رضایت آل الله، به یقین رسیده باشم. که خیالم راحت شده باشد. که دلم دیگر شور نزند.
من بی تابم و در کربلا هم بی تاب بودم. به دنبال خودم... و اینکه جای من در دستگاه کربلا کجاست؟! نگران از اینکه نکند روزی بیاید که برای ح س ی ن و فرزندانش تمام نشوم. و نکند روزی برسد که به بیهودگی عمرم برسد به نقطه ی پایان.. و نکند عاقبتم ختم به حسین (ع) و ابن الحسین(عج) نشود؟! خدا نیاورد این روز را... که آرزو به دل بمیرم و بعد از مرگ به فکر این بیفتم که ای دل غافل... ای بیهوده؛ تنها یکبار فرصت مرگ داشتی، که آنهم برای حسین نمردی...
من در کربلا به دنبال گمشده ی اصلی ام بودم. که کسی دستم را بگیرد. قرارم دهد.. مژده ای بشارتی چیزی ...
تنها راه تضمینی ختم به خیر شدن، برای حسین و مهدی حسین (ع) تمام شدن است. خوشا به حال آنها که امروز با شهادتشان دارند ختم به ح س ی ن میشود. ختم به کربلا...
من رفتم و کربلا را دیدم. اما .. کربلا مقصود من نیست. کربلایی شدن غایت آمال من است ...
+اَللّـهُمَّ اجْعَلْنی مِنْ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الذّابّینَ عَنْهُ وَ الْمُسارِعینَ اِلَیْهِ فی قَضاءِ حَوائِجِهِ وَ الْمُمْتَثِلینَ لاَِوامِرِهِ وَ الُْمحامینَ عَنْهُ ، وَ السّابِقینَ اِلى اِرادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ ...
پ.ن:
شعر این آهنگ از جان من برخاسته. مخصوصا دوبیت آخر ... +