در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

پرسید:

- تفاوت محرم امسال، با محرم سال های قبل چی بوده برات؟

- فکر کردن به بچه م.

- بچه ت؟! یعنی چی؟

- ینی امسال اولین سالی بود که روز همایش شیرخوارگان حسینی، با شنیدن اون فراز دعاییِ مشهور، گریه م گرفت و به فرزندی که ممکنه سالها بعد، از بطنِ من به عرصه هستی پا بذاره فکر کردم! اولین سالی که از تهِ قلبم، با یه بغضی از جنس شوق، همراهِ زنی که با صلابت این فراز ها رو میخوند گفتم:

«یا صاحب الزمان!  فرزندم را،  نذر یاریِ قیام تو می کنم. او را برای ظهور نزدیکت، برگزین و حفظ کن....»

این تمنا، اولین لحظه ی مادر شدنِ من بود ...

.

برچسب: نیست نشانِ زندگی، تا نرسد نشانِ تو

  • نویسنده: راه نشین

بیست و دو سال تجربه زندگی، مرا به یقینیات حسی مشهودی رسانده که با فهم تمام و کمال دل، به آن معتقدم. یکی از ویژه ترین هایش دریافت احساس امنیت از جانب مردی است که تو را دوست دارد...

به نظرم امنیت بخش بودن، ویژگی مرد هاست. مربوط به صفت های اختصاصی مردانه. و هر زنی با نداشتن مردی در کنارش، که به بودن و محافظت او اطمینان دارد، احساس امنیت نخواهد داشت. حتی اگر اطرافش را دنیای بزرگی از آدم ها گرفته باشند.

شب هایی که پدرم را در خانه نداریم، حسی در خانه گم است. در ها همه بسته اند و قفل. چهارقل ها و آیة الکرسی ها همه خوانده شده و فوت شده. خیال ها همه از امنیت شهر و کوچه به اعتبار شب های امن گذشته، راحت. اما باز احساس امنیت در خانه گم است. یک چیزی درون دل آدم خالی ست. 

تجربه شخصیِ زنانه ام ثابت کرده، وقتی مردی که میدانی مراقب و مدافع تو است، کنارت نباشد، حس میکنی برای مواجه شدن با خطرات غیرمنتظره ی احتمالی، ضعیف و بی پناهی...  

برچسب: بمیرم رقیه (س) ...

  • نویسنده: راه نشین

یکی از دختر هایم امروز تماس گرفت و با لحن غمگین و صدای لرزانی از گریه، پرسید: خانم درست است که میگویند: "هرکس که دلش شکسته باشد، یعنی امام حسین (ع) صدایش کرده اند؟" تعجب کردم از حرفش! پرسیدم: دلت شکسته؟ با صدای گریه آلودی گفت: "همه.. همممه دارند می روند کربلا. حتی آدمهای معمولی. حتی آدم بدها. من از بدها بدترم که نمیتوانم بروم؟"

گوشی را محکم نگه داشتم. قبل از اینکه جوابی بدهم، درست وقتی که داشت ادامه ی درد و دل هایش را ،همینطور تند تند و پشت سرهم می گفت و می رفت، به این فکر کردم که در مقام یک مربی، در قامت کسی که باید مظهر عاقلانگی ، جواب های پخته و صلابت زنانه باشد برای متربیانش، چه بگویم آخر ... وقتی همین حرف ها را خودم، هی در دلم پشت سر هم با خدا غُرغُر میکنم! مربی که باشی چاره ای نداری برای آرام شدن دل کوچک و تنگ دخترهایت، یادشان بیاوری، هر رفتن و نرفتنی به دنبال مصلحتی ست. و هر قسمتی حکمتی دارد. یادشان بیاوری حکمت نرفتن یک نفر، علیرغم تمام میل و تلاشش، یعنی درست ترین و بهترین اتفاقی که در آن زمان میتوانسته برایش بیفتد. و خواست و اراده ی خدا در هر زمانی، برای تمام بندگانش احسن ترین حالت ممکن برای آن بنده است. اینها را که گفتم، بعد هی دلداری اش دادم که اصل کارها و اعمال، همگی مربوط به نیت هاست و آنکه روح و دلش اربعین در جاده نجف-کربلا باشد، گویی خودش هم هست. برنده ی تمام اجرها و برکت ها ...

این ها را من به زبان نمی آوردم انگار و خدا بود که به من، جواب غرنامه های خودم را با زبان خودم پس می داد. مثل اینکه کسی، پژواک صدای در کوه پیچیده ی خودش، خودش را بیدار کند...

بعدش رفتم کتاب یادگارِاعتکاف محبوب امسالم را در آوردم، و قسمت های مرتبطش، که پرداختن به دلیل حضور آدم ها در دعوت های معنوی بود را پیدا کردم و برایش فرستادم. زیرش برایش نوشتم: "با اینکه سفر کربلا در اربعین یکی از سفرهای خیلی موکد است و شیعیان باید تمام تلاششان را برای رفتن به زیارت در این ایام، انجام دهند. اما این دلایل جدای از اینکه برای حضور یافته ها مفید است، می تواند جواب های خوبی برای دل های شکسته جامانده از سفر هم باشد. راستی به این هم فکر کن که کسی مثل رهبر عزیزمان هم، که امام امتند و پرچمدار اسلام شیعی، هیچوقت نمی توانند در حماسه اربعین شرکت کنند. و این جاماندگی، مطلقاً به معنای بد بودن یا بی لیاقتی جامانده ها نیست."

.

  آن تکه های کتاب را اینجا هم میگذارم. کلن نیاز می شود یکوقت ها :)

  • نویسنده: راه نشین

 غیر محرمانه نیست!

  • نویسنده: راه نشین

صبح فردا، همینکه خورشید بالا بیایید

برای دیدنت

نذر خواهم کرد.

...

باید نذر کنم

که این همه دیدار،

از خواب های شب

به بیداری های روز، سرایت کنند ...

 

 

 

 

  • نویسنده: راه نشین

روزها دارند همینطور پشت سر هم می روند، و من هنوز برای این ساعت هایی که یکی یکی سوخت میشوند، تصمیمی نگرفته ام! چرا؟ واقعا چرا هم از این وضعیت رنج میکشم و هم حوصله ریختن یک برنامه مشخص، که هر روز به انجام کارهای مهمی وادارم کند را ندارم؟! قرار است تا کی حالم از این روز های بی هدفِ باری به هرجهت به هم بخورد ولی برایش معنا و هدفی تعیین نکنم؟ قرار است تا کی تصمیم نگیرم که میخواهم با ادامه ی زندگی ام چه کنم؟! این حد از بی انگیزگی تا کی میخواهد از من یک آدم تنبلِ آتل و باطلِ منفعل بسازد؟

نمیدانم چقدرِ دیگر از خستگی، هنوز درونم هست که به دنبال نیروی محرکی که روحم را به حرکت در بیاورد نمیگردم! اما آرزو می کردم، ای کاش میشد تمام این کوفتگی ها را با یک لیوان چای گرم و چند ساعت خواب کوتاه ، همچو تنپوشی از روانم به در می آوردم و با حالی تازه و مست، می نشستم سر رویای زندگی کردن...

من از این حجمِ سنگین خستگی! خسته ام. و گویی هرگز عادت نمیکنم، این تکرارِ عذاب آور خواب های طولانیِ پاییزی را، که با روز های بی انگیزه و پُر از خالیِ من، دست به یکی کرده اند ...

.

.

برچسب: خیلی زود، پیله بی حوصلگی را پاره خواهم کرد. تازه خواهم شد. میدانم ... 

  • نویسنده: راه نشین

اینکه نمیخواهم بپذیرم، زندگی آنطور که همه سعی دارند پیش بینی اش کنند، قرار است اتفاق بیفتد دست خودم نیست! البته نپذیرفتنش که دست خودم است. اما باوری که پشتش نشسته، نه! یعنی باوری در من هست که اجازه نمیدهد فکر کنم زندگی با فرمول های معمول، قرار است همیشه یک جواب بدست بدهد. در واقع تفکریدر من هست که معتقد است تجربه ی آدم ها، به دلیل منحصر به فرد بودن آدم ها، غیرقابل انتقال به غیر است!

اینکه می نشینند با قطعیت میگویند اگر فلان کنی فلان میشود، اگر بهمان کنی، مثل بهمانی چنین میشوی، اگر چنین شوی، شبیه نمیدانم کی!، چنان میشوی و .... کلافه ام میکند. به نظرم این از بزرگترین خطای آدمهاست که نمیتوانند بفهمند تجربه ی هرکس منحصر به خودش است. نمیتوانند بفهمند که موقعیت و شخصیت آدمها متفاوت است و این باعث میشود تجربه ی متفاوتی از یک شرایط یکسان داشته باشند. اینکه تجربه برای هر شرایطی چه چیزی را ثابت کرده، همیشه هم درست نیست. و آدمها به کرات دوست دارند شما را، با تجربه های خودشان، با پیش بینی های دودوتا چهاراتایی، از تجربه کردن زندگی و از آینده بترسانند!

اگر حجت تجربه و ماهیت تجربه باشد، پر واضح است که در معادلات این زندگی در دنیا، خداوند جایی برای سرک کشیدن و نقشه چیدن و دستکاری کردن، برای کسی باز نکرده است. یعنی اجازه نمیدهد، حتی پیش بینی کنی که از آن فرد مثلا شوم، عاقبتی شر سر بزند در آینده. طوری که همیشه از نتایج و خاتمه امور و اتفاقات این دنیا شگفت زده میشوی... تجربه ثابت کرده، خیلی چیزها هست که برخلاف آنچه فکر میکنی و برنامه ریزی کرده ای رخ میدهد! تجربه ثابت کرده، آینده و اتفاق هایش، خیلی غیرقابل پیش بینی تر از آن است که تجربه ثابت کرده باشد ...

  • نویسنده: راه نشین

 

.

فیلم؛ فقط سی دقیقه بود. اما سنگین بودن معنا و محتوای آن، ساعت ها ذهنم را با موضوع درگیر کرد. داستان غمگین بود. تراژدیِ تلخ و حزن انگیزی. اما این روایت ، زیباترین و معناگرایانه ترین تراژدیِ عاشقانه ای است که تا بحال دیده ام. حامد پاسدار مدافع حرم بود، و سی دقیقه نمایش فیلم، روایت آخرین فرصت باهم بودن حامد و هنگامه. نگاه نگران و مضطرب هنگامه در تمام سکانس ها، ترجمه ی روشنی بود از تردید. و نگاه خسته و شرمسار حامد ترجمانی از دلواپسی او که باید همسر و فرزندِ چشم به جهان نگشوده را بگذارد و پر بکشد!

آن ساعات، آخرین ساعات همراهی بود و حامد این را می دانست. با این حال آنچه فضای تلخ فیلم را به حسی ناشناخته و حال و هوایی خاص بدل میکرد، عزم راسخ حامد بود برای رفتن ... بدون عذر تراشی ای. بدون بهانه ای. بدون تردیدی.

مرد مدافع حرمِ قصه ما، لحظات آخر از هنگامه قول می خواهد که بعد از او، سرباز تربیت کند!  حالا هنگامه ای که تردیدها را پس زده و حجت را برخودش تمام کرده، با نگاهی عزتمند و مصمم، دل مسافرش را به رفتن قرص میکند. و این یعنی؛ قصه ی حیات جهادگرانه ی حامد هرگز به همینجا ختم نمی شود و این داستان ادامه دارد ...

.

برچسب: هنگامه، فیلم برتر جشنواره مردمی عمار

  • نویسنده: راه نشین

همیشه؛ در پس هر شکست و بن بستی، ناگزیر از پناه آوردن به آینده بودم.

پناه به امید. پناه به صبر. پناه به انتظار.

آدمها همیشه، برای باقی زندگی، و انگیزه داشتن برای ادامه ی آن، ناچارِ تکیه به انتظار اند. انتظار آینده را کشیدن!  آینده ای که در موردش چیزی نمی دانند ...


.

برچسب: یامُجیر المستجیرین ویا امان الخائفین

  • نویسنده: راه نشین