در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

۱ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

گاهی به این فکر میکنم که اگر زمان به عقب بر میگشت، "تو" تنها تصمیم زندگی ام بودی که مصمم تر از قبل، دوباره انتخابش میکردم...

گاهی دلم میخواهد زمان به عقب بر میگشت، به سالهای دانشجویمان در آن دانشگاه مشترک، در حالی که میدانستم تو عشق و همدم و همراه و شریک آینده ی زندگیم هستی، و در آن روزها بجای آنهمه دغدغه های فرعی، چشمانم همه جای دانشگاه به دنبال تو میگشت، هر جا از کنارت رد میشدم، یک دل سیر نگاهت میکردم و با به تصویر کشیدن آینده ی داشتنت در ذهنم، تبدیل به خووووشحال ترین دختر دانشگاه میشدم! :)

  • نویسنده: راه نشین