قسم به دلخوشی...
این آخرین روزهای سال است... دارد به سرعت تمام میشود و من به این فکر میکنم که این سال برایم سالِ ماکسیممها بود. ماکسیمم های خوشی و ناخوشی... سال از دست دادن و به دست آوردن! روز به دنیا آمدن دخترکم، به طور وصف ناپذیری خوشحال ترین حال در تمام زندگیام را داشتم... روز از دست رفتن پدر بزرگم، اولین تکه از قلبم بود که کنده شد و رفت و جای خالی اش تا همیشه ماند... فارغ از آن روزهای سخت زیاد دیگری را هم تجربه کردم که هیچگاه گمانش را نمیکردم ولی آمد... آمد و سخت مرا در آغوش گرفت و چلاند... و آنقدر چلاند و چلاند که دیگر نایی برای لذت بردن از دلخوشی ها، باقی نگذاشت...
و کاش خداوند سوره ای به نام دلخوشی داشت... و قسم میخورد به دلخوشی و دلِ خوش! و میگفت تو چه میدانی که دل خوش چیست... و چقدر از همه چیز مهم تر است... و چقدر بدون آن، زندگی خالی و بی رنگ است... و چقدر تحمل این دنیا بدون آن نشدنیست...
پ.ن:
نفس کشیدن در نفس های تو، این روزها بزرگترین دلخوشی من است، نفسم...
- ۰۲/۱۲/۲۸
دلِ خوش سیری چند؟