در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

گاهی به این فکر میکنم که اگر زمان به عقب بر میگشت، "تو" تنها تصمیم زندگی ام بودی که مصمم تر از قبل، دوباره انتخابش میکردم...

گاهی دلم میخواهد زمان به عقب بر میگشت، به سالهای دانشجویمان در آن دانشگاه مشترک، در حالی که میدانستم تو عشق و همدم و همراه و شریک آینده ی زندگیم هستی، و در آن روزها بجای آنهمه دغدغه های فرعی، چشمانم همه جای دانشگاه به دنبال تو میگشت، هر جا از کنارت رد میشدم، یک دل سیر نگاهت میکردم و با به تصویر کشیدن آینده ی داشتنت در ذهنم، تبدیل به خووووشحال ترین دختر دانشگاه میشدم! :)

  • نویسنده: راه نشین

نظرات (۱)

  • محمد حسین صفاری
  • یقینا اگر من هم در آن فضای مشترک میشناختمت، به زمان اجازه ی گذر نمی دادم و خوشبختی را بی درنگ در آغوش می کشیدم....

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">