در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

به یاد پروین...

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۳۷ ق.ظ

داستان آن پیرمرد فقیری که در حین راز و نیاز با خدا، گره دستمالش باز میشود و  گندم هایش پخش میشود بر زمین را + از دکتر انوشه در برنامه ی دورهمی که شنیدم، مثل همیشه که سرم درد میکند برای خواندن اشعار پروین اعتصامی پریدم و سرچش کردم و ده باااار خواندم!  و بعد ذخیره کردم در یادداشت هایم که در دسترس، داشته باشمش.

و الحق و الانصاف که پروین چقدر موحد بوده و چقددددر ایمان به خداوند در سلول سلول وجودش جریان داشته که به چنین حد کمالی توانسته با هنرش، توحید و ایمان به عظمت خدا را برای خوانندگانش به یادگار بگذارد... قبلا هم بارها اشعار توحیدی اش را پیدا کرده و خوانده بودم و همیشه هر کدام عمیقا بر جانم نشسته و روحم را جلا داده است... ابیات شیرینی که از هزاران کلاس درس و کلاس دینی برایم موثر تر بوده و باور توحیدی ام را محکم تر کرده!

خدای پروین، خدای بی نهایت حکیم و با عظمتی ست که پروین با هنر زیبایش آنرا به خوبی به ادراک این دنیایی ما میرساند.

پروین عزیزم؛ ممنون از حیات ارزشمندت که ثمری برای معرفت خلق خدا داشته... برای روح موحد و تسلیم ات، دریای رحمت پروردگارِ باشکوهی که همیشه به قدرتش باور داشتی و آنرا برای آیندگانت به ارث گذاشتی، آرزو میکنم.

خواهشا برای شادی روح اش فاتحه ای قرائت کنید.

 

پ.ن:

هر گاه که تسلیمم در کارگه تقدیر

آزاد تر از آهو، بی باک ترم از شیر

هرگاه که میکوشم در کار کنم تدبیر

رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر...   مولانا

 

 

  • نویسنده: راه نشین

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">