در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

به هوای پیاده روی اربعین!

پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۲۲ ب.ظ

سال گذشته، دقیقا چنین روزهایی بود که آن مطلب را در وبم نوشتم. حیا اما، اجازه نداد منتشرش کنم. ماند برای خودم در لیست پیش نویش ها... امسال دوباره یادش که افتادم ،رفتم نگاهش کردم. خواندمش دوباره، و داغ دلم تازه شد که یک سال دیگر از روی این آرزو گذشت... حالا امسال که اینجا چندان رونقی ندارد و دور افتاده است از عبور و مرور مردم و شلوغی ها، گفتم باز از نو بنویسمش!

نوشته بودم، هیچ زمانی از سال به اندازه این روزها، دلم نمیخواست که ازدواج کرده بودم. هیچ زمانی جز این ایام حسرت داشتن یک همسفر، یک تکیه گاه مردانه، که دستم را بگیرد و راهی ام کند در مسیری که آرزویش این سالها مثل بغض، خفه ام میکند از دلتنگی و بیتابی، نداشته ام. تنهایی شاید، خیلی جاها بغض دخترانه ام را شکسته، و یا اشک های بی صدایِ یواشکی ام را در آورده باشد. مثل شب های دهه اول محرم که گاهی تنهایی هیئت می روم. مثل روزهای بارانی پاییز، که تنهایی خیس میشوم. مثل روزهای پایانی اسفند، که تنهایی عزم راهیان نور میکنم. مثل اولین روزهای بهار، که در جمعم و تنهایی خوشم... اما نبودن همراهیِ یک همسفر، هیچوقتِ هیچوقت به اندازه موسم سفر اربعین برایم غصه ناک نبوده. سفری که هرچه تلاش هم کنم، با هیچ دوست و کاروان و حتی قوم و خویشی برایم میسر نمیشود انگار...  هرسال این موقع ها که میشود، در درونم غوغا و آتشی بپاست. بپاست تا اینکه وقتش تمام شود. تا اینکه اربعین رد شود. همه ی زائرها به وطن هایشان برگردند.  و آرام بگیرم به انتظار سال بعد ...

پارسال در دلنوشته ام نوشته بودم، در هیچ موقع از سال به اندازه این ایام دلم نمیخواست پسر باشم، تا بدون هیچ آشنا رفتنم، بدون خانواده رفتنم، پدر و مادرم را نگران و ناراضی نکند. که نگویند: تنهایی. که کاروان دور است، که کسی را نمیشناسی، که اگر اتفاقی افتاد دلسوز نداری و ...

سال گذشته امیدم به سال آینده بود. و امسال هم باز امیدم به سال آینده است. که یا اسباب رفتن مهیا شود و یا بهانه رفتن... کسی که بهانه شود به اعتماد او، ساک سفر ببندم و در این ازدحام عاشقانه بزرگ، به شوق درک هرچه مهدوی تر شدن زمان، راهی کربلا شوم... کسی که مردانه پشتوانه ام باشد و پا به پای شور عاشقانه ام بیاید تا خانواده ام خاطرشان تخت باشد که دلسوز دارم. که به خیالشان بی پشت گرمی و بی پناه نمی مانم!  آدم برای این سفر، حتما جدای از همسفر تن، همسفر و همراهِ دل میخواهد تا به آرزوی هرچه نزدیک و نزدیکتر شدن، منتظر و منتظر تر شدن ، مهدوی و مهدوی تر شدن، به معنای حقیقی کلمه برسد. به نظرم همایش اربعین، تجلی ظهورِ منتظرانی است که از پرده غیبتشان به در شده اند، و با تمام دشواری ها، آمده اند تا خودشان را، و در صحنه بودنشان را نشانِ مولایشان دهند... این تصور است که آن سفر را برایم آرزو کرده هر سال...

+ شاید خنده دار است که ملزومات برآورده شدن برخی آرزوها، لزومِ بودنِ کسی باشد، که نیست! خنده دار به اندازه یک اربعین، کربلا نرفتن!

.

.

پانویس:

نوحه خوان!

انقدر در گوشم بخوان "قدم قدم..." را

تا این تلقین

واقعی شود در تقدیرم ...  +

  • نویسنده: راه نشین

نظرات (۱)

  • درانتظارصبر......
  • سلام برنیلوسادات خودم
    تواین دوماه چقدر پست های قشنگی گذاشتی.....
    میخواستم بهت بگم دقیقا الان زمان قوی بودنت هست...دلت روبسپاربه خداوبه مصلحتش دلت روقوی کن....
    سخته ولی غیرممکن نیست......
    پاسخ:
    سلام عزیزم
    ممنون که سر زدی بهم.
    اره. همینطوره که میگی ...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">