منِ مربیِ تازه کارشان!
دختر داشتن به نظر من خیلی سخت است. چون دنیای دخترها پر است از گزاره های مختلفی که باید حواسم به تک تکشان باشد. روحیه شان آنقدر بلوری و حساس است که باید مراقب حرفها و رفتار و نحوه ی توجهم که چطور مینشیند بر صفحه ی کریستالی احساسشان باشم. آنقدر در چشمانشان برق خواستنِ محبت و شور و مهربانی هست که همیشه باید نگران کم و کیف عرضه گری های خودم باشم.
"واقعا" دختر داشتن سخت است و ما که دختر بوده ایم میدانیم چرا... با دخترها "واقعا" در تعامل ها عشق است که باید تزریق کنی و مهر است که باید از چشمانت برداشت کنند. برای نفوذ در دلشان "واقعا" هیچ راه دیگری جز برقراری یک رابطه ی دوستانه ی پر از توجه، وجود ندارد. (این "واقعا" های مکرر را از این جهت تکرار میکنم که به میزان واقعی بودن استنباط هایم تاکید لازم را کرده باشم!)
امروز که بین دخترهای کلاس هفتمی گروهم (گروه فرهنگی در موسسه فرهنگیمان) داشتم حرفهایشان را گوش میدادم، و صدای لطیفشان و ذوق کردن های قشنگ و ریز ریز خندیدن های دوست داشتنی شان را دریافت میکردم، دلم گفت؛ دختر داشتن چه شیرین و در عین حال چه سخت است. چقدر برای خوش بر و بار شدن این نهال های ناز تازه جوانه زده باید کار بلد و هنرمند بود. "واقعا" رحمت بودن دختر از همین خنده های قشنگ، از همین دنیای لطیف خوش رنگ و لعاب دخترانه مشخص است کاملا.
دلم گفت دعا کنم خدا به منِ مربی شان، محبوبیت بدهد تا در دلهایشان نفوذ کنم که حرفم را بخوانند. خوبی هایم را الگو کنند. دلم گفت دعا کنم خدا خوبها و درست ها را به دلم نازل کند تا خوبی ها را یادشان بدهم. تا تمرکزم به قوی و زیبا بار آوردنشان باشد. منِ مربیِ تازه کارشان.
برچسب: "گل" شبدر ، چه کم از ، لاله ی قرمز دارد...
- ۹۵/۰۱/۱۸
بسی عالی