در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

منتظرم بمان ...

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۴۱ ب.ظ

.
* خواهشم این است، که قبل از خواندن متن حتما فیلم را ببینید. این فیلم سخنان زینب گونه ی یک همسر شهید هم سن و سالهای ماست. زینب فروتن. همسر شهید روح الله قربانی از مدافعان حرم که هزاران سلام و درود خداوند بر ارواح پرفتوحشان باد ...
.
.
خودم توضیح اضافه تری ندارم، جز اینکه از "روح الله جان، سلام" گفتنش، تا پایان حرفها که گفت "منتظرم بمان..." را اشک ریختم و قلبم تپیده شد و در دلم، غوغای غبطه به روح وسیعش، و عاقبت زیبای زندگی شان به پا شده بود. خیلی شهامت میخواهد که یک زن، آنهم دختری که تازه چندصباحی ست در کنار همراه دنیایی اش آرامش گرفته، ستون خیمه ی زندگی اش را با میل خود به این محکمی و قرصی به جاده ی رفتن بسپارد و سالهای سال در نبود و فراقش صبر کند و بار زندگی را در تنهایی بدوش بکشد ...
براستی که مگر آدمی چندبار در این دنیا زندگی میکند که متفاوت و وسیع و لِ لله زندگی نکند؟! مگر آدم چندبار فرصت نشان دادن خودش به خدا و اهل بیت را دارد؟ من چقدر حرف دارم در این باره و چقدر درگیرم این روزها با خودم! ... آه
.
دنباله نوشت؛
فاطمه قلعه نویان در گوگل پلاسش نوشته بود: چند وقت پیش در یک هیات دانشجویی آشنا شدم با "زینب فروتن"یک  دهه هفتادی که بعد از فقط چند صباحى زندگی مشترک حالا دیگر شده است همسر شهید مدافع حرم... روح الله قربانی. شروع کرد برایمان به تعریف، دورش حلقه زدیم، بچه ها دست به قلم شدند...میگفت: شهدای هشت سال دفاع مقدس رو سر ما جا دارن اما حضرت آقا گفتن مدافعین حرم دو تا اجر دارن: 1.هجرت 2.جهاد. میگفت: روح الله از درد آدما دردش می گرفت... نمیتونست بی تفاوت باشه . روزی نبود که نگه دنیا کم و کوتاهه ها!.میگفت:انقد به روح الله وابسته بودم ک حتی یه گیره روسری بدون روح الله نمیخریدم؛ اما حالا خودمو انداختم توو دامن خدا. اگه آدم مطمئن باشه خدایی هست، پشت سرشو حتی نگاه نمیکنه!.میگفت:وقتی ازدواج کردیم حتی یک درصد هم فکر نمیکردم همسرم شهیدبشه... روح الله همه زندگیم بود..میگفت: بچه ها خونه های بی مرد داره تکرار میشه؛ مراقب باشید جا نمونیم! مردمو مطلع کنید از شهدای مدافع حرم... همه میگن میخواستن نرن... خیلی مظلوم واقع شدن... خود شهدا دعاتون میکنن! میگفت: سوریه که آزاد شده ، باید شماها زندگی هایی رو شروع کنید که توش بچه های شجاع واسه آزاد کردن قدس پرورش بدید. میگفت: هر وقت میخوام خودمو آروم کنم، میگم اگه همه کس و همه چیزتو از دست دادی، خدا رو شکر که واسه امام حسین بوده هرچند تو کجا و حضرت زینب؟!...  میگفت: با خبر شهادت شهید همدانی خیلی بی تاب بودم، چند روز بعد روح الله بهم زنگ زد. بهش گفتم من خیلی گریه کردم واسه شهید همدانی؛ روح الله گفت: بعد از این دیگه واسه خبر شهادت هیچ کس گریه نکن! عاقبت بخیری آدما گریه نداره....  میگفت: بعد از شهادت شهید صدرزاده روح الله زنگ زد بهم و گفت: ببین همسر مصطفی رو؛ چقدر محکمه... تو هم دوست دارم اگه شهید شدم اینطوری باشی.  میگفت: روح الله واسه من مثل امامزاده بود؛ از قنوت های نمازش حاجت میگرفتم!  میگفت:خیلی ها میگن شهید مرده، نیست دیگه کنارت اما من این روزا روح الله رو بیشتر از زمانی که کنارم بود دارمش؛ آدمایی که دنبال جسم ان شهادت رو مرگ میبینن ... باید نگاه رو تغییر داد. ما خدا رو نمیبینیم و لمسش نمیکنیم اما همیشه باور داریم هست و کمکمون میکنه.  میگفت: سوریه خط مقدم ایرانه.  اگه شوهرای ما جلوی داعش اونجا مقاومت نمی کردند الان داعش وسط ایران بود.  میگفت: خیلی وقتا بهم میگن شوهرت شهید شده عوضش کلی پول و سهمیه و اینا بهتون میدن... بهشون میگم به ولله اگر دربرابر یک میلیارد حاضر باشید اضطراب ما رو به هنگام زنده بودن همسرامون و دلتنگی ما بعد از شهادتشون رو تحمل کنید.  میگفت: روح الله همیشه میگفت زینب من به خاطر این چادر روی سرت دارم میجنگم، نیاد روزی که روو سرت نباشه.  میگفت:خدا خودش توی قرآن گفته جهاد، مرگ هیچ کس رو جلو عقب نمیکنه... پس اگر هم نمیرفتن، اجلشون اون موقع بود...چه خوب که با شهادت رفتن...  میگفت: چون راکت خورده بود به ماشین روح الله و شهید سرلک تقریبا هیچی ازشون برنگشت به ما فقط یه صورت از روح الله نشون دادن.  میگفت: ایشالا یه روز حلب میشه شلمچه. اردوی راهیان میریم سوریه و محل شهادت همسرامون رو میبینیم... میگفت: برامون دعاکنید که تو این راه صبور باشیم... ماهایی که عزیزترین کسمون همه چیزمون رو تو راه امام حسین دادیم...  میگفت: اگر یه چیز تو زندگیم باشه که به سبب اون توفیق پیداکردم که عنوان همسرشهید بگیرم، نماز اول وقته.
متولد دهه هفتاد بود اما ادبیاتش شده بود همان ادبیات همسران شهید در سالهای دهه شصت ... همان استحکام... همان دل قرص ... همان شور و حال ...و من در تمام طول حرف زدن هایش به این فکر میکردم که او قد کشیده در همین دهه ای ست که میلیاردها میلیارد خرج همایش ها و سمینارهای بی حاصلى کرده اند که نکند تهاجم فرهنگی او و هم نسلانش را به بیراهه ببرد ...
  • نویسنده: راه نشین

نظرات (۳)

راستش گفته بودی اول فیلم بعد متن
ولی این کارو نکردم
اما....به محض خوندن قسمت اول و نوع نگارش این همسر شهید اولین کسی که یادم اومد همین خانوم بود که به اسم نمیشناختم.
چون قبلا توی مستند ملازمان حرم موقع صحبت دکتر پیرانی با ایشون بود که خانوم پیرانی عزیز گفتن همسر این شهید قلم خوبی دارن.
برا همین اول از همه ذهنم رفت سمت ایشون.
و بعد فیلم رو دیدم که ببینم حدسم درست بود یا نه :)
پاسخ:
مصاحبه شون توی ملازمان حرم خیلی فوق العاده بود. مخصوصا فیلمای شخصی خودشون
چقدر دوس دارم از نزدیک ببینمش و یا باهاش ارتباط پیدا کنم. باهاش حرف بزنم..
آدمایی که دنبال جسم ان شهادت رو مرگ میبینن ...
عالی بود
پاسخ:
اره عااالی بود...
  • درانتظار صبر....
  • سلام

    میشه بگم با تک تک سطرات اشک ریختم .حال وهواش شبیه حال وهوای

    خودم بود درغم دوری داداشم جهاد.گرچه زینب جون کجاوماکجا....

    نیلوفرم میشه دعا کنی برام ازاین به بعد نمازهام ازاول وقت به تعویق نیفته

    فقط همین.....
    پاسخ:
    سلام عزیزم. توام واسه من دعا کن.
    وقتی همه خودشونو برای چند لحظه به جاش میذارن، از اون نقطه باید جوهر گمشده زندگیشونو پیدا کنن...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">