در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

به وقت سالگرد (۳)

دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۵:۵۱ ق.ظ

خوب ترینم؛ ما سه ساله شدیم...

سه سالگی از آب و گل درآمدن است. امروز اگر سربرگردانی و به ابتدا و اکنون رابطه مان نگاه کنی، بلوغ و تکامل و پختگی مبینی در این رابطه... همان چیزِ مطلوبی که هر سال باید از سال گذشته بیشتر باشد! امروز که سر برمیگردانم و به عمر زیبای باهم بودنمان نگاه میکنم، چقدر خوش حالم از اینکه هر روز بیش از دیروز به هم آغشته شدن و در هم حل و هضم شدنمان را لمس کرده ام! چقدر دل خوش می شوم به اینکه چالش هایمان کمتر، درک متقابلمان بیشتر و صبوری و گذشتمان به عشقِ هم بیشتر شده است. چقدر خیالم آسوده میشود که دنیایمان به هم نزدیک تر شده و چقدر دلم گرم ‌میشود به عشقی که درون قلب ما تکان که نخورده هیچ، عمیق و عمیق و عمیق تر شده...

یک نفر میگفت، از یک جایی به بعد دوست داشتن بیشتر نمیشود، بلکه عمیق تر میشود... و من به سی سالگی این رابطه فکر میکنم و از خدا میخواهم چنین روزی در سی سالِ دیگر، بتوانم از عمیق ترین احساسات قلبی ام به تو، که دیگر نه فقط مامن عاطفه و تکیه‌گاهِ امن من، بلکه تکیه گاه مهربانِ من و چندین فرزندی، بنویسم و این عشق را برای آیندگانمان به یادگار بگذارم و پیوسته عاشقت باشم...

خوب ترینم،  ما سه ساله شدیم! مبارکمان باشد🌹

 

برچسب:  نقش او در چشم ما،  هر روز خوش تر می شود...

 

 

  • نویسنده: راه نشین

نظرات (۲)

  • یاسمن مجیدی
  • نمی دونم دیگران بلد نیستن مثل تو انقدر از زندگی شون زیبا بنویسن یا اینکه واقعا زندگی شون به زیبایی شما نیست.

    لذت می برم وقتی می بینم توی روز و روزگاری که ته عشق دو نفر یک سال اوله تو بعد سه سال همچنان از عشق می نویسی و حتی از بیشتر شدن و عمیق تر شدنش.

    خدا رو شکر

    بمونید برای هم

    پاسخ:
    یاسمن جانم
    من برات از خدا یه همراه و همسفر بامعرفت میخوام که بلد باشه چجوری دلتو همیشه به دست بیاره و نگرانت باشه... بعضی از آدما عشق خاصیتشونه. توام از اون دسته آدمایی که برات یه نفر به لطافت خودتو آرزو میکنم که باهاش بهترینا رو تجربه کنی و از حسات بنویسی...

    نیلوفر؛

    تا سه سال پیش آنرا گلی می پنداشتم که عاشق زندگی در دل دریاست. عاشقانه تر که بنگری، گویی دو دست داشته و هزاران دست دیگر مقروض، تا یک دریا را نه؛ یک دنیا را در آغوشش مأمن باشد.

    به تاریخ ابدی، ماندگار و تکرارنشدنی سی ام تیرماه نودوشش،  حضرت عشق در عمق مرداب دلم، نیلوفری بنشاند و دریایی اش کرد. و حالا او به نیابت، بزرگ بودن، محکم بودن، آرام بودن، تبدیل به انگیزه شدن و امید به آینده را در من پرورانده و مراقبت می کند. بنابراین وقتی علت دگرگونی و تعالی من است، تنها یک گل نیست که این همه از عهده و توانایی گل خارج است.

    او که میگویم، گویی فاصله انداخته ام، پس روی کلماتم را به تو تغییر داده،می نویسم:

    آرامشم؛

    به حدی قدر تو را میدانم که می شود زین پس معنی «قدر» و «داشتن» را تغییر داد.

    خدایم را شاکرم که مرا به خود، با تو وصل تر کرد و تو را سپاس که چون دریا، بزرگ، چون گل، صبور و زیبا و چون کوه تکیه گاه بودی تا به کرمش و به برکت وجودت توانستیم هرچه عاشق تر و دلداده تر و فهیم تر به امروز برسیم.

    این دل تنها پس از سه سال، از دوران عقد، گله از کم داشتنت دارد و سقفی را می خواهد که تمامت را با همه وجود درک کرده و طعم شیرین یکی شدن را بچشد.

    به امید خانه مان،

    همین حوالی،

    همین شهر،

    همین نزدیکی...

     

     

    همسرت؛ 

    محمدحسین

    پاسخ:
    به خودم آمدم انگار تویی در من بود
    این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">