در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

- میای بعد از جدایی مون، هر وقت دلمون برای هم تنگ شد، باهم توی یه کافه قرار بذاریم؟

- اگه داریم جدا میشیم، ینی دیگه دلمون واسه هم تنگ نمیشه!

- چرا تنگ میشه! حتی اگه انکارش کنیم...

+ من معتقدم تمام آدمایی که از هم جدا میشن، دلشون واسه هم تنگ میشه... درسته که دیگه نمیخوان کنارهم زندگی کنن، درسته که دیگه نمیتونن مدت زیادی همو تحمل کنن، اما دلشون برای هم تنگ میشه. دیگه نمیخوان همو ببینن چون غرورشون اجازه نمیده، چون از بی جنبه بودن طرفشون میترسن، چون نگران تکرار و مرور خاطرات تلخن. یا می ترسن، از خیلی چیزا...از اینکه درخواست دیدار کنن و طرفشون قبول نکنه. یا برداشت غلط کنه، یا سواتفاهم ایجاد کنه، یا باعث بشه حرف و حدیثی درست بشه... ولی مطمئنم به هم زیاد فکر میکنن! تندی و حرارت غم ها و رنج هاشون که کم بشه، وقتی حالشون بهتر بشه، وقتی شعله ی کینه ، تو سینه هاشون خاموش بشه، مطمئنم دلشون برای دیدن هم تنگ میشه...

توی ذهن همه ی آدما، از هم، یه قابی از خاطرات خوش هست، که ورق زدنش، آدما رو بدجوری دلتنگ میکنه. دلتنگ دیدارِ هم، توی یه قاب خوش و بدون رنج... بدون جنگ...

-میشه بعد از جدایی مون گاهی اوقات ،توی یه کافه باهم یه قرار ساده بذاریم، به هیچی فکر نکنیم، از گذشته حرف نزنیم و فقط باهم یه قهوه بخوریم، گپ بزنیم و حال همو بپرسیم؟

- میشه...

 

 

 پ.ن

بازسازی ذهنیِ من،  از جریان طلاق یک دوست

  • نویسنده: راه نشین

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">