در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

خواهان من شو ای همه ی زندگانی ام

سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۸، ۰۱:۲۵ ق.ظ

این محرم و صفر هم گذشت... در این اندیشه ام که چه معرفتی به قلبم اضافه یا چه رجسی از وجودم کم شد!  پای سینه زدن ها و حسین حسین گفتن ها و گریه کردن ها اصلا آدم شدم؟! دلم میخواست ثانیه ای بجای خدا میبودم که فقط بفهمم نظرش در مورد من چیست یا چقدر دوستم دارد و چقدر مرا بنده ی روبراهی میبیند! دوست داشتم شبی از همین شب ها، تنها دقایق کوتاهی در رویای نیمه شبم جمال نورانی یکی از اهل بیت را می دیدم و فقط ازشان می پرسیدم، کجای کارم؟  و به کجا بروم که برسم؟ 

همیشه دلم میخواست آخرِ این سوگواره ی دلنشین دوماهه حسینی، کمی احساس نزدیک شدنم به این طایفه (ع) بیشتر شده باشد. دلم میخواست کسی از عالم غیب پیدا میشد و برایم خبر می آورد که این حب و این میل و این عشق، یک جاده دوطرفه است! دوست دارم مرا بخواهند ... که خواستنی بودن، تنها در نگاه آنهاست که ارزش دارد.

 

 

برچسب: دنیا ارزشی نداره سینه زن, خودتو برا کسی خراب نکن, بهترین رفیقتم یه روز میره, رو کسی به جز حسین حساب نکن...

  • نویسنده: راه نشین

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">