تولدی دیگر... :: در پساپرده افکارم

سلام نیلوفر شهر رویا
سلام ابی اسمانی
سلام عروس شهر اشوب
پست تمامش یک طرف و کامنت های تو و یاسمن و دلتنگی ام برای هردویتان طرفی دیگر.....
یقین دارم به حکمت های خدا
همیشه شخصیتت رو یکنفر میگفت خیلی بهم شبیهیم و همیشه برات میخواستم کسی که تورو بفهمه کسی که تورو در پسا پرده ی افکارت لمس کنه کسی که ذره ذره ی وجودت رو درک کنه و نزاره پژمرده بشه روح نیلوفریت......
والحمدالله علی کل نعمته
چقدر دلتنگ فضای امنی چون اینجابودم

پاسخ:

سلام مهلای عزیزم

خوبی خانوم؟

واقعا فضای وبلاگ خیلی امنه و آروم

خوش اومدی به صفحه ی من

ممنون از محبت و مهربونیت

۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۰۳

یاسمن مجیدی

نمیدونی هربار که متن اول کتاب "روز دیدار" رو میخونم چقدر حال دلپذیری میده بهم نوشته ت.نمیتونم توصیفش کنم.
اما پر از دلخوشی ام که ازت چیزی دارم.
و چقدر ناراحتم که از من چیزی نداری.چون خودم یادم رفت که بدم.

نیلوفری...
یک ماه درگیر ماجراهای بعد از عمل آپاندیس شدم.روزهای سختی بود که اگه خدا بخواد دیگه داره به آخراش میرسه.
دلم گرفت.از اینکه تمام این مدت پدر مادرم از نوجوونی تا الان غصه منو خوردن.درد منو کشیدن و از خدا خواستم اونقدری فرصت بده بهم که بتونم روهایی رو خلق کنم که از پسش شادی مامان بابا رو ببینم.

پاسخ:
چقد خوشحالم که اون دست نوشته بهت حس خوب میده

الان یادم نیس دقیقا چی نوشتم. اما یادمه با کل احساسم بود. به وجد اومده بودم وقتی برات مینوشتمش...

عزیزدلم. خداروشکر که به خیر گذشته و حالا سلامتی

مطمئن باش خدا فرصت جبران بهت میده که باعث شادی شون بشی ان شاالله...

۰۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۹

یاسمن مجیدی

دوباره برگشتم به پست های قبل
خوندم و خوندم عاشقانه های کوتاه و مبهمت رو.مبهم برای ما البته...
خواستم پست بنویسم درباره عاشقانه هات.
واقعا خواستم پستی به مناسبت دوتایی شدنت بنویسم.
اما دیدم رفقای دیگه شاید ناراحت شن که چرا درباره اونا ننوشتم.
خواستم بنویسم که از روزی که دیدمت...یا نه قبل تر...از وقتی که خوندمت فهمیدم دنبال عاشقانه ی متفاوتی هستی.دوست داشتم این خصلتت رو...
دیشب با تمام بی حوصلگی م و شاکی بودنم از خدا سر سختی این ایام اومدم وبلاگ.می خواستم دردنامه بنویسم.دیدم پست گذاشتی.بعد مدتها...
چون دیگه تو اینستا نیستم وبلاگ شد تمام وابستگیم به آدمایی که میشناختمشون.مثل تو...دیدم عنوان زدی تولدی دیگر...یه حدسایی زدم
خط اول رو خوندم.دو به شک شدم.
خط بعدی...و آی خط بعدی
با تموم حال خرابم ته دلم خوشحالت شدم.
شاید زور لبخند زدن الکی نداشتم.
ولی ته دلم خوشحالت شدم.

نیلوفری
خیلی مبارکت باشه
خیلی

پاسخ:
تو حتی توی کامنت هاتم تمام و کمال حستو بهم منتقل میکنی یاسمن

با صدای خودت که تو گوشمه میخونمشون

چقد دلم تنگه واسه دیدارت

یاسمن کلی حرف گفتنی واست دارم که میدونم میتونه آروم و امیدوارت کنه به اتفاقای خوب و روشن

باورت نمیشه که از چه طوفانی به چه آرامشی رسیدم...

خدا رو شکر میکنم

خدا خیلی کارش درسته

بزودی خودت میبینی عظمت و وسعتشو...

۳۱ تیر ۹۶ ، ۲۱:۴۶

یاسمن مجیدی

چه خبر خوبی نیلوفر
چه اتفاق قشنگی
مبارکت باشه
مبارکتون باشه
به سلامتی
به میمنت
و به خوشی تا پایان عمر دنیوس و البته تا شروع یک زندگی دیگه در سرای باقی

پاسخ:
ممنوووووون عزیزدلمممم

انشالا تا آخرش خوشی و رضایت و تعالی باشه

انتهاشم عاقبت بخیری و مقام قربت

ایششششالا عروسی خودت بزودی یاسمنم♡

۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۳:۰۳

رهایی..

سلام عزیزم
به سلامتی عروس خانوم مبارک باشه خیلی خوشحال شدم
ان شاءاله همیشه در کنار هم خوشبخت و شاد و سلامت باشید
تو لایق بهترین هایی دوست گلم ...خداروشکر

پاسخ:
سلااام ویدای قشنگم

ممنون از محبتت و دعای قشنگت عزیزدلم

تو هم لایق بهترینایی بهترین جاااانم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

نام *

پست الکترونيک

سایت یا وبلاگ

پیام *

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

یا ، یا ، ، <strike> یا <s>، ، ، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، ، ، <a href="" title="">، ، <div align="">

نظر بصورت خصوصی ارسال شود

پست الکترونیک برای عموم قابل مشاهده باشد

در پساپرده افکارم

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

زندگیفهم نفهمیدن هاست ...

تولدی دیگر...

نظرات (۶)

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...