در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

فیلم نامه ی زندگی ما...

دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۱۵ ق.ظ

"پرستاران" در همین قسمت نخست جوری به دلم نشست که چندسالی بود هیچی سریالی چون او حس های ته نشین شده ی مرا بازنیافته بود! دلیلش هم نگاه همذات پندارانه ای بود که با قصه های تو در توی کاراکترهای ثابث فیلم داشتم... کش مکش های خواستن و نخواستن و قایم موشک بازی های احساسی کارکترها که قصه ی دلبستگی، رسیدن یا نرسیدن را روایت میکنند!  در حقیقت چیزی شبیه به آن در خاطراتم هست که به نمایش کشیده شدنش مرا به روزهای گذشته می برد و به من همان حس هایی را متبادر میکند که روزگاری در آن زندگی کردم.

... و این ها سرآغاز پیر شدن است شاید!  پیری روزی ست، که همه چیز دنیا -دقیقا همه چیز-  تو را به یاد خاطراتی دور، در گذشته ای پر حادثه می اندازد...

  • نویسنده: راه نشین

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">