پشت دریاها شهری ست...
معتقدم، موضع انسان های با ایمان، در برابر توهین ها و تخریب ها و استهزای دین و دینداران، باید محکم و با صلابت باشد. مثلا در مواجهه با بی ربط گویی ها و بی احترامی ها به یک ارزش و یک چیز مقدس، نباید ناگهان بغض گلویشان را چنگ بزند و از شدت تاثر و حجم آلام، اشک در چشمانشان جمع شود که خدایی نکرده آن انسان سخیف و بی مقدار رو به رویی گمان ببرد در این جدال پیروز شده است. و یا فکر کند، به مقصود خود رسیده است... اما خودم هرگز چنین نیستم. کم می آورم... از مشاهده میزان حماقت آدمها کم می آورم. از مواجهه با حجم بالای توهین ها و بی حرمتی ها، قلبم تکه تکه اشک می شود و بر پهنای صورتم جاری... فرقی هم نمیکند تنها باشم یا در جمع. لابلای صفحات مجازی باشم یا در اجتماع واقعی آدم ها. حجم توهین ها و دروغ ها و چرک ها که زد بالا ناگهان از دنیا می بُرم! می برم و حس غربت، بغض چند هزار ساله میشود در گلویم. چند هزار سال به اندازه ی تاریخ. از ابتدای بودن حقیقت و شمشیر کشیدن باطل. از ابتدای بودن حق، و پوشاندن آن توسط کافر... از آغاز بودن خوبی ها، تا ستم های بی رحمانه ی ظالم... و دلم پرکشیدن میخواهد از عالم دنیایِ دون، به آرمان شهری یا بهشتی که کسی تکذیب کننده خوبی ها نباشد...
.
پ.ن:
آری؛ پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است ... قایقی باید ساخت!
- ۹۵/۰۹/۰۲