در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

[منزل راه نشین] ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ...

در پساپرده افکارم

زندگی
فهم نفهمیدن هاست ...

پیام های کوتاه
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

خوب ترینم؛ ما سه ساله شدیم...

سه سالگی از آب و گل درآمدن است. امروز اگر سربرگردانی و به ابتدا و اکنون رابطه مان نگاه کنی، بلوغ و تکامل و پختگی مبینی در این رابطه... همان چیزِ مطلوبی که هر سال باید از سال گذشته بیشتر باشد! امروز که سر برمیگردانم و به عمر زیبای باهم بودنمان نگاه میکنم، چقدر خوش حالم از اینکه هر روز بیش از دیروز به هم آغشته شدن و در هم حل و هضم شدنمان را لمس کرده ام! چقدر دل خوش می شوم به اینکه چالش هایمان کمتر، درک متقابلمان بیشتر و صبوری و گذشتمان به عشقِ هم بیشتر شده است. چقدر خیالم آسوده میشود که دنیایمان به هم نزدیک تر شده و چقدر دلم گرم ‌میشود به عشقی که درون قلب ما تکان که نخورده هیچ، عمیق و عمیق و عمیق تر شده...

یک نفر میگفت، از یک جایی به بعد دوست داشتن بیشتر نمیشود، بلکه عمیق تر میشود... و من به سی سالگی این رابطه فکر میکنم و از خدا میخواهم چنین روزی در سی سالِ دیگر، بتوانم از عمیق ترین احساسات قلبی ام به تو، که دیگر نه فقط مامن عاطفه و تکیه‌گاهِ امن من، بلکه تکیه گاه مهربانِ من و چندین فرزندی، بنویسم و این عشق را برای آیندگانمان به یادگار بگذارم و پیوسته عاشقت باشم...

خوب ترینم،  ما سه ساله شدیم! مبارکمان باشد🌹

 

برچسب:  نقش او در چشم ما،  هر روز خوش تر می شود...

 

 

  • نویسنده: راه نشین

زل زدی به چشم هایم و پرسیدی: "از کادوی مامانم خوشت نیومد؟" یک ذوق ناشیانه چاشنیِ حرف هایم کردم که چرا! معلومه خوشم اومده...خیلی قشنگه :) گفتی: نه انگار خوشت نیومده! :(   باز صحنه سازی کردم که چرا... خیلی...

و تو ناگهان، دوست داشتنی ترین و عاشقانه ترین جمله ی جهان را در جوابم به زبان آوردی که:

"من میشناسمت..."

 

پ.ن

من دیگه بلدت شدم عزیزم!  بلدِ حالت چشمات...

  • نویسنده: راه نشین

اگر غمی روی سینه ام سنگینی میکند، همیشه تو محل اصابت اولین ترکش هایش هستی، میدانم! میدانم که تو لایقِ به دوش کشیدن غم هایی که خودت در آن هیچ نقشی نداری نیستی‌،میدانم!  میدانم که اینها حق تو نیست.

من اینها را میدانم و باز معذورم از تنهایی به دوش کشیدنشان. تو مگر نمیگفتی شانه های من ظریف و کوچک است؟ تو مگر نیامده بودی بارِ گرانِ شانه های نحیف من را برایم حمل کنی؟ تو حتی کیف دستی ام را از شانه ام میگیری که خسته نشود! 

اگر غمی روی سینه ام سنگینی میکند، شریک به دوش کشیدنش نمیشوی؟ من برای این روزها، روی شانه های محکم و مردانه ی تو حساب کرده ام سنگ صبور... 

 

برچسب:  رفیق من سنگ صبور غم هام ، به دیدنم بیا که خیلی تنهام

  • نویسنده: راه نشین

- میای بعد از جدایی مون، هر وقت دلمون برای هم تنگ شد، باهم توی یه کافه قرار بذاریم؟

- اگه داریم جدا میشیم، ینی دیگه دلمون واسه هم تنگ نمیشه!

- چرا تنگ میشه! حتی اگه انکارش کنیم...

+ من معتقدم تمام آدمایی که از هم جدا میشن، دلشون واسه هم تنگ میشه... درسته که دیگه نمیخوان کنارهم زندگی کنن، درسته که دیگه نمیتونن مدت زیادی همو تحمل کنن، اما دلشون برای هم تنگ میشه. دیگه نمیخوان همو ببینن چون غرورشون اجازه نمیده، چون از بی جنبه بودن طرفشون میترسن، چون نگران تکرار و مرور خاطرات تلخن. یا می ترسن، از خیلی چیزا...از اینکه درخواست دیدار کنن و طرفشون قبول نکنه. یا برداشت غلط کنه، یا سواتفاهم ایجاد کنه، یا باعث بشه حرف و حدیثی درست بشه... ولی مطمئنم به هم زیاد فکر میکنن! تندی و حرارت غم ها و رنج هاشون که کم بشه، وقتی حالشون بهتر بشه، وقتی شعله ی کینه ، تو سینه هاشون خاموش بشه، مطمئنم دلشون برای دیدن هم تنگ میشه...

توی ذهن همه ی آدما، از هم، یه قابی از خاطرات خوش هست، که ورق زدنش، آدما رو بدجوری دلتنگ میکنه. دلتنگ دیدارِ هم، توی یه قاب خوش و بدون رنج... بدون جنگ...

-میشه بعد از جدایی مون گاهی اوقات ،توی یه کافه باهم یه قرار ساده بذاریم، به هیچی فکر نکنیم، از گذشته حرف نزنیم و فقط باهم یه قهوه بخوریم، گپ بزنیم و حال همو بپرسیم؟

- میشه...

 

 

 پ.ن

بازسازی ذهنیِ من،  از جریان طلاق یک دوست

  • نویسنده: راه نشین

گل بکاریم... گر بخواهیم گر نخواهیم؛

باغبان روزگاریم...

 

پس گل بکاریم!  +

  • نویسنده: راه نشین

گفتم عشق و زندگی مثل همین گل های گلدان های کوچکت که با همه ی خستگی ات، میایی و پایشان با وسواس آب میریزی و نوازششان میکنی و برایشان وقت میگذاری، همین اندازه مراقبت و دقت میخواهد. تو لبخند زدی و سر تکان دادی...

با این وجود مطمئنم تو هم مثل من، هر روز دنبال بهانه ای برای عاشق تر شدن میگردی. دنبال پیدا کردن یک شگفتی تازه در من، دنبال ذوق زده شدن برای یافتن یک جوانه ی تازه در من، پس از تلاقی آب و نور و محبت... درست مثل حکایت گل و گل کاری هایمان:)

 من  هر روز به دنبال بهانه ای برای عاشق شدنم

دوباره عاشقِ تو شدن...

  • نویسنده: راه نشین

این محرم و صفر هم گذشت... در این اندیشه ام که چه معرفتی به قلبم اضافه یا چه رجسی از وجودم کم شد!  پای سینه زدن ها و حسین حسین گفتن ها و گریه کردن ها اصلا آدم شدم؟! دلم میخواست ثانیه ای بجای خدا میبودم که فقط بفهمم نظرش در مورد من چیست یا چقدر دوستم دارد و چقدر مرا بنده ی روبراهی میبیند! دوست داشتم شبی از همین شب ها، تنها دقایق کوتاهی در رویای نیمه شبم جمال نورانی یکی از اهل بیت را می دیدم و فقط ازشان می پرسیدم، کجای کارم؟  و به کجا بروم که برسم؟ 

همیشه دلم میخواست آخرِ این سوگواره ی دلنشین دوماهه حسینی، کمی احساس نزدیک شدنم به این طایفه (ع) بیشتر شده باشد. دلم میخواست کسی از عالم غیب پیدا میشد و برایم خبر می آورد که این حب و این میل و این عشق، یک جاده دوطرفه است! دوست دارم مرا بخواهند ... که خواستنی بودن، تنها در نگاه آنهاست که ارزش دارد.

 

 

برچسب: دنیا ارزشی نداره سینه زن, خودتو برا کسی خراب نکن, بهترین رفیقتم یه روز میره, رو کسی به جز حسین حساب نکن...

  • نویسنده: راه نشین

امسال به وقت دو ساله شدنِ باهم بودنمان، در خیابان های گرم و شلوغ تهران گشتیم و پی کارهای پیش آمده ی غیرمنتظره مان دویدیم و حرص خوردیم و سردرد گرفتیم! در اوج کلافگی ها باهم جر و بحث کردیم و قهر کردیم و آشتی کردیم. اما قشنگی اش میدانی کجاست؟  دوام این عشق و احترام...

قشنگی اش همین خصلت های خوب، مُوقّر و بزرگوارانه ی توست که بعد از هر جرّ و بحث و بگومگو، برایم نمایان میشود و هی بیشتر و بیشتر و بیشتر به خاطر داشتنت به خودم تبریک میگویم!

۲ سال داشتنت بر من مبارک بهترین❤

 

 

 

 

  • نویسنده: راه نشین

به فرسایش رابطه های عاشقانه ی دنیا که نگاه میکنم، میبینم

نه من میتونم
نه تو!
هیچکدوممون اونقدر قدرتمند نیستیم!
یعنی مراقبت کردن از زندگی و عشق خیلی سخته...
روی هیچکدوممون حسابی باز نکن!
فقط زندگیمونو بسپار دست خدا
اونه که بلده چطور ازش مراقبت کنه... 

مقلب القلوب اونه. اونه که کنترل دلای آدما دستشه

ازش بخواه، گره ی قلبای ما رو هر روز بیش از قبل به هم محکم‌ کنه...

 

#گره_زننده_ی_عالم_سلام

#من_و_اونو_به_هم_و_ما_رو_به_خودت_گره_بزن

  • نویسنده: راه نشین

صدام که میزنی حس میکنم
که اسمم با تو زیباتر شده

تمام شک من به معجزه

با تو محکم تر از باور شده!

تو این دنیای محدود، با نگات

منو تا بینهایت می بَری

کی میتونه شبیه تو بشه

تو حتی از خودت زیباتری...   +

  • نویسنده: راه نشین