یک عمر بسوختیم و خامیم هنوز...
شنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۳:۰۵ ق.ظ
عمر هر کس یک عدد دارد!
مثلا عدد پدربزرگم ۹۴ بود...و در ۹۴ سالگی دفتر عمرشان بسته شد!..در اوج عزت و کامیابی و دلتنگی برای پر کشیدن...
گاهی به عدد خودم فکر میکنم؟!
که این دفتر، کی، کجا،
و در کدام نقطه از فراز و فرودِ داستانهایش، بسته خواهد شد!
سی سالِ این عمرِ مُقرر شده بر ما گذشت؛ به آنی! به چشم بر هم زدنی..!
و در این حجم از احساسِ گیجِ بزرگسالی، و رویاهای نیمه رسیده، به خودم فکر میکنم! به خودم که هنوز به خودش بدهکار است...
۴۰۳٫۶٫۲۴
- ۰۳/۰۶/۲۴