شاید زود به نظر برسد اما، جان مایهی سی سال زندگی ام تاکنون، دریای مواجی از اتفاقات خوب و بد است که عجالتا از خوب هایش که بگذریم ، در مورد بدترین هایش اندیشیدن های عمیقی با خودم دارم! چه شبهایی که هیچکس از حال و روزم خبر نداشت و چه ها بر من گذشت و در نهایت صبح شد... چه روزهایی که چطور از شدت غم به حال مرگ افتاده بودم ولی رد شد!... و چه تمام آن عجایبی که هیچگاه باورم نمیشد تاب تحملش را داشته باشم و حالا، از سر گذرانده ام...
زندگی و زیستن با درسهایش، با سختی هایش ، با امتحان هایش و هرچیزی که اسمش را بگذاریم، مسیر سنگلاخ پر خطری دارد که باید بخاطرش کفش آهنی به پا کنی... برای هرکس هم یکجور! اما هست... این مسیر برای همه یکسان است.
هرگز خودت را وا نده!
و به قدرت تحمل و تاب آوری ات فرصت بده تا حسابی چلانده شود. تا از این چلاندگی، ته تهش چند قطره شهد باقی بماند... و آن شهد، شهد شیرینِ احساس رضایتات باشد از صبری که کردی. و غمت را درون خودت هضم کردی!
تاب آوری، جدای از آثار اخروی و وعده هایی که پروردگار در موردش داده است ، یک احساس عجیبی از کمال و تکامل روح را در انسان ایجاد میکند! یک احساس عجیب غیرقابل وصف! این یک افسانه نیست. یک کلیشه نیست! یک تجربه است و تجربه کردنی....
پینوشت؛
لالادنیا گذرگاهه
گذرگاهی که کوتاهه
یکی رفته یکی مونده
یکی الان توی راهه...
لالالالا، گل پونه
که دنیا یک خیابونه
یکی رفت و یکی اومد
چرا؟هیچ کس نمی دونه!
لالالالا گل تازه
که شبها چشم تو بازه
ببین دنیا پر از رنگه
ببین دنیا پر از رازه...
- ۰ نظر
- ۰۱ دی ۰۳ ، ۰۳:۵۷